شعرناب

قصۀ گل و خار ...


" گل و خار "
غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد !
خار خندید و به گل گفت : سلام ...
و جوابی نشنید !
خار رنجید ، ولی هیچ نگفت !
ساعتی چند گذشت ...
گل چه زیبا شده بود !
دستِ بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خَلید
و گل از مرگ رَهید !
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت : سلام ...


1