قصۀ گل و خار ... " گل و خار " غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد ! خار خندید و به گل گفت : سلام ... و جوابی نشنید ! خار رنجید ، ولی هیچ نگفت ! ساعتی چند گذشت ... گل چه زیبا شده بود ! دستِ بی رحمی آمد نزدیک گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست خَلید و گل از مرگ رَهید ! صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت : سلام ...
|