شعرناب

عشقي ابدي


داستان دنباله دار
عشقي ابدي
نويسنده ژيلا شجاعي (يلدا)
قسمت اول
مريم چند سالي بود با زمانه خانم زندگي مي كرد. از همون روزهاي اول انقدر زمانه خانم به دل مريم نشست كه مريم ديگه جاي خالي پدر و مادرش رو احساس نمي كرد. وقتي كه غمگين بود، زانوهاي زمانه خانم سنگ صبورش بود اونوقت بود كه زمانه خانم موهاي سياه و بلندش رو با دستان نجيبش نوازش مي كرد و مريم رو دلداري مي داد. مريم همه حرفا و همه درد و دلاش رو با زمانه خانم در ميون مي زاشت. رفته رفته كه مريم بزرگ مي شد، عشقي رو در دلش پرورش مي داد و زمانه خانم تنها از اين موضوع مطلع نبود. وقتي مريم سال سوم دبيرستان بود مثل بقيه هم دوره ايهاش شاد و پر انرژي بود اما از وقتي كه ديپلمش رو گرفته بود ديگه اون شادي در نگاه مهربونش موج نمي زد همش تو خودش بود تو اتاقش مي نشست و حتي ديگه كمتر با زمانه خانم درد و دل مي كرد و زمانه خانم فكر مي كرد كه اين اقتضاي سنشه و كاري به كارش نداشت. رفته رفته رنگ از صورت مريم مي رفت و اون مثل هميشه شاداب و سر زنده نبود. تو اين سالها زمانه خانم يك پسر داشت كه اسمش محمود بود از اول مُهر خواهر و برادري رو روي مريم و محمود زده بودند محمود مريم رو خيلي دوست داشت و واقعا اون رو مثل خواهرش مي دونست اما مريم محمود رو طور ديگه اي دوست داشت مريم از همون دوراني كه زمانه خانم اون رو پيش خودش آورده بود، شيفته محمود شده بود اما فكر نمي كرد يه روز انقد عاشقش بشه كه شبها به خاطرش گريه كنه چطور مي تونه يه روز تو روي محمود پسر زمانه خانم نگاه كنه بگه من عاشقتم اصلا امكانش نيست محمود اون رو مثل خواهرش مي دونه، اصلا هم به مغزش خطور نمي كنه كه مريم يه روز خاطرخواش بشه مريم شبها گريه مي كرد و انقد اشك مي ريخت كه بالشش خيس خيس مي شد نمي تونست بخوابه فكر محمود مثل پتكي تا صبح تو سرش مي زد مريم هميشه از خدا مي خواست كه اين عشق رو از درون قلبش بيرون بكشه و كاري كنه كه عشق محمود از دلش بيرون بره ولي نمي شد روز به روز خاطرخواه تر مي شد و انقد روي عصابش تاثير گذاشته بود كه حتي زمانه خانم هم به اون شك كرده بود. به روز زمانه خانم از مريم سوال كرد و بهش گفت:
مريم جان چرا انقد تو خودتي چرا ساكتي چرا ديگه در و دل نمي كني چرا شاد نيستي؟؟؟؟
مريم گفت: نه زمانه خانم من يه كم فكرم مشغوله نمي دونم چه رشته اي رو بايد انتخاب كنم
ادامه دارد


2