ساعتی با کلاس سلام ،... بفرمائید . ودر را پشت سرش بست . از پشت فریم مشکی ، کائوچوئی و ظریفش ، نگاهی به بچه ها انداخت . با ساعت مچیش بازی کرد ، - : امروز نام رنگ تو را رنگ میزنم بر عاشقان راه تو نیرنگ میزنم زیباترین سلام تورا پشت پنجره پاسخ نداده ، شیشه ی دل سنگ میزنم ... بعد از اتمام شعر اندکی مکث کرد ، نگاهی دیگر به بچه ها انداخت . چشماش از پشت شیشه ی آنتی رفلکس طلائیش ، مثل همیشه جذاب بود . هروقت با ساعت مچیش بازی می کرد ، کلاس منتظرخبری بود و منتظر می نشست. - : حافظ شعری داره با مطلع " مرا چشمیست خون افشان زدست آن کمان ابرو"که انتخاب امروزمنه، البته نه تمام شعر بلکه ... - مهدی - : استاد ، افتخاری یم تصنیفش رو خونده ... با نگاه تائید کرد و سنگین ادامه داد ، بله قصدم مصرع " هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش...چه سازد مه که بنوازد میان آسمان ابرو" است . و انگاری بغض سنگینی رو قورت داد . - : گذشته از آرایه های ادبی این شعر که در وصف اون و دیگر اشعار حافظ ، زیاد گفته شده ، به یاد یه دوست ... لطفی برگشت و به شاهیانی نگاه کرد و پوزخند زد . خانم هاهم نگاه هائی بین هم ردو بدل کردند . هر وقت به یاد یه دوست یا به قول یه دوست رو بکار میبرد ، بیشتر یاد استاد مرامی رو تداعی میکرد . استاد مرامی فارغ التحصیل دانشکده ی الهیات گرایش تاریخ تمدن ملل اسلامی بود . مدتی در دانشکده ، ادبیات تدریس می کرد و شبنم در همان زمان تدریس متون عرب را به عهده داشت . مناظرات دوستانه ای را با هم داشتند تا اینکه شبنم بعنوان استاد واقعی سر تعظیم در مقابلش فرو آورد و از آن پس ، هرازگاهی با تحمل نگاه سنگین دیگران با او صحبت میکرد . شبنم از خانواده ی اصیلی بود و به عقائد دورو برش نسبت به خودش اهمیت می داد . با این حال ، هوای استاد مرامی جور دیگر بود . کلامش ، نگاهش ، حتی دستی که به حرکت در می آورد ، نوع دیگر بود و جمیع این صفات در شبنم کششی را ایجاد کرده بود و به این پختگی رسیده بود که بعضی وقتها به رفتارهای دیگران اهمیت ندهد ، البته فقط بعضی وقتها... ادامه داد - : حافظ ، گذشته از تمامی ابهاماتی که در تاریخ ادبیات از شخصیتش هست یه تازگی و طراوت خاص داره ، اون دوست میگفت " حتی اگر شخصی به نام شمس الدین محمد شیرازی نبوده باشه هم ، لطف این اشعار که به زبان فارسیست کم نمی شه و فخر زبان ماست و انگاری همیشه از اون آب می چکه .. و کامل پیدا بود وقتی به قول اون دوست رو می گفت ، چشمانش اشک را دعوت کرد ولی نچکید. - : در مصرع قید شده ، چند واژه است ولی طغرا زیاد مصطلح نیست ، "طغرا": شکلی هلالی مثل ابرو که مغولها مُهر نامه خود کرده بودن و نامه ای که این مُهر را داشت لازم الاجرا بود . البته برای درک عمیق تر میتونید به لغتنامه مراجعه کنید . حال هماهنگی و لطف این مجموعه واژگان را در کنار یکدیگر ببینیم. " هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش .... چه سازد مه که بنوازد میان آسمان ابرو " دیگر نتوانست ادامه دهد . یاد آن غروب عزیز پائیزی که استاد مرامی رنگهای این مصرع را برتابلوی فکرش می پراکند ، از هر دری سخن می گفت ... از هر گوشه ... از هر کنار ... و آخر به عشق می رسید از آن غروب چندی گذشته بود و او نتوانسته بود بفهمد چرا استاد ناگهان قصد سفر به اروپا کرده بود . - : بچه ها معذرت می خوام باشه یه فرصت دیگه ، اگه موافق باشید یه کم زودتر کلاس تعطیل بشه ! یکی از بچه ها گفت : استاد از جناب مرامی چه خبر ؟ شبنم که داشت از در خارج می شد گفت : دیشب استاد در آپارتمانش در لندن به قتل رسید .
|