خاطرات یک مرده 3 نه این عکس خوب نیست . خب همین یه عکس رو داره ، هرچی گشتیم دیگه عکسی پیدا نکردیم . تو کامپیوتر رو هم نگاه کردین ؟ آره همه جا رو گشتیم. خب بده به بچه ها تو کامپیوتر درستش کنن. این سیگار رو تو دستش یه جوری حذفش کنین.چشماشم که بسته است.نه خیلی زشته.یه عینک دودی میشه رو چشماش گذاشت؟ آره آره من می تونم.خب یقه رو هم درست کن خوبیت نداره یقه باز باشه.اگه تونستین یه کم از موهاش رو هم بردارین که به سنش بخوره ، یه منظره هم پشتش بزارین.چه منظره ای؟ یه غروبی یا یه گلی ، چیزی. آخه این سیاه سفیده. خب رنگیش کنید.نمیشه ، خیلی بد میشه، قدیمیه. یعنی چی ، یه کار ساده نمیتونید بکنید با این همه ادعا خجالت بکشین. ... اینا صحبت هایی بود که توی جلسه خانوادگی فامیل برای عکس و متن آگهی ردو بدل شده بود.عکس درست شده بود ،البته هیچ شباهتی به من نداشت.صفحات کتاب خیام و حافظ رو هم جستجو کردن و یه شعر پیدا کردن.الان موند سِمَت من؟ یکی میگفت بنویسد فوق لیسانس، یکی میگفت بنویسید شاعر، قبلا چندتا شعرم همینجوری گفته بودم.در نهایت شدم دکتر و استاد دانشگاه...با نهایت تاسف درگذشت جوان ناکام دکتر رضا ..........و ادامش. آگهی چاپ شدو به دیوار زده شد و همه چیز باب میلشون انجام شد.ولی من خودم خیلی اعصابم خورده.اینجا سربه سرم میزارن.هر کی رد میشه به من متلک میندازه. یکی میگه چطوری استاد، وضعیت دانشگاه چطوره.یا میگن دکتر عصر مطب تشریف دارین خدمت برسیم.خلاصه هرکی یه چیز میگه.اوندفعه هم یه نفر دفترچش رو ورداشت آورد و گفت دکتر یه قرص توهم زا برام بنویس تو این دفترچه که وقتی میندازنم تو آتیش فکر کنم تو بهشت قدم میزنم
|