شعرناب

زندگی کودک واکسی


زندگی کودک واکسی
نوشته : عبدالله خسروی (پسرزاگرس)
کودک بود ..لاغر وتکیده ..با دست وصورتی سیاه شده زندگی ..کنار خیابان زار زار میگریست ..دلم سوخت و آرام پرسیدم : واسه چی گریه میکنی کوچولو ؟
با انگشتش به سمت ماموران سد معبر شهرداری اشاره کرد وگفت : همه زندگیمو بردن .. براستی دنیایش چقدر کوچک بود .. تمام زندگیش جعبعه کوچک لوازم واکسی اش بود ..


1