شهدا-دفاع مقدس خبر این بود که یک سرو رشید آوردند استخوانهای تو را در شب عید آوردند جیب پیراهنی آغشته به خون را گشتند نامه ای را که به مقصد نرسید آوردند نامه مثل جگر تشنه ی تو سوخته بود قفل آن باز نشد هرچه کلید آوردند مادرت گفت کبوتر شده ای ، می دانست آسمان را به هوای تو پدید آوردند لحظه ی رفتن تو خوب به یادش مانده آب و آیینه و قرآن مجید آوردند جانماز متبرک شده اش را آنروز با گلی سرخ که از باغچه چید آوردند وقت رفتن تو خودت روضه ی اکبر خواندی کوچه ابری شد و باران شدید آوردند سالها بعد تو از راه رسیدی اما... خوب شد مادرت آنروز ندید آوردند... پیکری را که به شش ماهگی ات میمانست پیکری را که به قنداق سفید آوردند حتم دارم که خود حضرت زهرا هم بود روزهایی که به این شهر شهید آوردند علوی ------------------- شهدا-دفاع مقدس عشق بود و جبهه بود و جنگ بود عرصه بر گُردان عاشق تنگ بود هر که تنها بر سلاحش تکیه کرد مادری فرزند خود را هدیه کرد در شبی که اشکمان چون رود شد یک نفر از بین ما مفقود شد آنکه که سر دارد به سامان می رسد آنکه که جان دارد به جانان می رسد دیده ام ، دستی به سوی ماه رفت بی سر و جان تا لقاءالله رفت زندگیمان در مسیر تیر بود خاک جبهه ، خاک دامنگیر بود آنکه خود را مرد میدان فرض کرد آمد از این نقطه طی الارض کرد هر که گِرد شعله چون پروانه است پیکر صدپاره اش بر شانه است تن به خاک و بوی یاسش می رسد بوی باروت از لباسش می رسد دشمن افکنهای بی نام و نشان پوکه ی خونین شده تسبیحشان کار هرکس نیست این دیوانگی پیله وا می ماند از پروانگی مقدم
|