بارون احساس ( از نگاره های باران خورده دختر باران ) « به نام خدای بارانِ برف و بنفشــه» باران که می بارد طراوتش ؛ جان تازه ای به روح خسته ام می بخشد و کویر تشنه ی عشقـــــم در پناه هق هقِ بارانیت سیراب می شود و زیر این نم نمِ باران در شهــریور خیال تو لبریز حس بودن می گردم حالیا این معجزه ی باران است آنگاه که سکوتی نا آشنا بر کنج لبانم بنشسته و بیدار می شوم از خواب شیرین با تو بودن و گوش می سپارم به سمفونی خوش باران که نوازشگــر گیسوی بافته ی من است در ازدحام بودنت انتظار و انتظار... این انتظار توست که تمام تیرگی های نبودنت را از پنجره ی غبارگرفته ی دلم می زداید طعم تلخ دلتنگی ام, طعم تلخ این درد و بغض کهنه را به شیرینی حضور عاشقانه ات زیر این لطافت بارانِ برف و بنفشه می چشم و مست می ناب با تو بودن می گردم آری امروز چه روزی ست ...؟! چه حالی دارم من... همین امروز در ماه قبل را بخاطر آور...یادت هست چگونه بر ما گذشت...؟! نگاه کن این نفسهای گاه و بیگاهم این لرزش دستانم این سردی گونه هایم این سرخی چشمانم همه خبر از نبودنت دارند آری بیا آمدنت معجزه باران است . . . تنها حواست به تپش های این دلِ بیقرار و این قلمِ بارانی من باشد همین و بس. ــــــــــ به قلم بارونی : زِلفِشِــــه --- 6 / شهریور/92 « شهریوری ترین ترنم خوش باران »
|