شعرناب

تاوان سکوت 1


به خاطر انتقالی که به پدرم خورده بود مجبور بودیم از شیراز به تهران نقل مکان کنیم خیلی ناراحت بودم که دارم دوستامو از دست میدم و باید با محیط جدید خودمو وفق بدم .
زیاد از رفتن به تهران دل خوشی نداشتم . کلا تا روز اساس کشی با همه درگیر بودم به هر کس و ناکس الکی گیر میدادم. ولی بالاخره باید میرفتیم. وسطای شهریور بود که مجبور شدم با خونواده اساس کشی کنم و برم تهران.
برادرم سعید که کوچکتر از من بود شده بود کیسه بوکس من تا خود تهران کلی دق دلیمو سر اون خالی کردم.
به هر بهونه ای بهش گیر میدادم. تا اینکه دم غروب رسیدیم تهران تو محله پائین شهر یه خونه کلنگی با یه حوض قشنگ ولی کثیف کثیف. میدونستم که کارمون دراومده بود با سعید کل خونه رو دوتایی تمیز میکردیم.آخه ما دوتا شلوغ و لج باز و غد بودیم و دوست داشتیم به همه بگیم ما هم هستیم.
اصلا دوست نداشتیم پدر و مادرمون کار کنن.
خلاصه تا ساعت دو یا سه شب به هر زحمتی بود اتاقا رو تمیز کردیم. چون با ماشین دایی اساس آورده بودیم اساسو تو ماشین تو حیاط گذاشتیم.
خودمونم تو حیاط خوابیدیم. شب از صدای اهنگ دختر همسایه خواب زهرمارمون شد.
تا صبح هزاربار بیدار شدیم.
به زور تیپای دایی و اب ریختن مادر ساعت 9 از خواب بیدار شدیم. دایی ماشینو از خونه برد بیرون تا حیاطو تمیز کنیم و اساس خالی کنیم.
داشتیم اساس خالی میکردم که همسایه دیوار به دیوارمون زهرا خانم با دخترش از خونه اومدن بیرون.
تا منو دیدن سلام کردم دختر پررو با پررویی تمام گفت عمله خوبیه ها برا گارگری جون میده.
منم یواشکی بهش گفتم دنبال یه فضول میگردیم ببندیمش به گاری باهاش کار کنیم.
که مادرش گفت آرزو بس کن به جای کمک کردنته.
و ماجرای کل کل ما دو نفر از همون روز شروع شد.....


3