شعرناب

رضا محمدی


سلام و درود خدمت استاد عزیزم جناب فکری عزیزم
اطاعت امر کرده و دستان کوتاهی تقدیم می نمایم
--------------------------------------------
بنام حضرت دوست
داستان بر می گرده به پنجاه سال پیش که من دوازده ساله بودم و در یک اتوبوس شاگردی میکردم یه روز از گاراژ که خارج شدیم من دیدم یه پاکت ته ماشین اوفتاده برش داشتم توش یه عالمه قرص بود که بوی قرص نعنا میداد منم دوتاش و خوردم
چند کیلومتری که اومدیم احساس دلپیچه عجیبی کردم یواش در گوش اوستا گفتم یه صدائی از عقب ماشین اومد اونم نیگهداشت و منم سریع پشت ماشین خودم و تخلیه کردم وحرکت کردیم هنوز چند کیلومتری نرفته بودیم که دوباره شروع شد ومنم مثل قبل آقا سه چهارباری که گذشت صدای مسافرا در اومد اوستا هم با ناراحتی سر من داد زد من بدون توجه پریدم پائین و خودم و تخلیه کردم ولی وقتی برگشتم یواش به اوستا گفتم قرص نعنا می خوری اونم سرش و تکون داد ومنم فورا دوتا از اون قرصا به خوردش دادم بعد از چند کیلومتر این بار اوستا بود که به من گفت یه صدائی اومد و دوتائی پریدیم پائین و خودمون و تخلیه کردیم مسافرا که دیگه تحمل نداشتن داد و بیداد راه انداخته بودن اوستا به من گفت به آقایون و خانوما قرص نعنا بده تا کامشون شیرین بشه منم معطل نکردم بزرگا دو تا کوچیکا یکی آقا هر چند کیلومتر به چند کیلومتر همه داد میزدند یه صدائی اومد وپخش می شدن تو بیابون وقتی رسیدیم اتوبوسی رفتیم دکتر و الان تو منطقه ما ضرب والمثل شده هرکسی کاری داره میگه یه صدائی اومد
////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
فکر کنم یه صدائی اومد
شب افروز 7/5/89


2