شعرناب

شیپور جنگ 2


مادر:
شعر که نشد آب و نون چقد حوصله داری
این که نشد زندگی سامان چقد بی عاری
شب و روز توی خونه یا مستی یا خماری
یه روز میشی زمستون یه روزشم بهاری
یه شب شبیه جغدی یه شب میشی قناری
یا چون نبات شیرینی یا برج زهر ماری
داداشتو میبینی میشی خروس لاری
شعر نوتم این روزا شده حساب جاری
بجا این همه گریه بچسب تنگ یه کاری
اگه خونه بمونی میبندمت به گاری
سامان :
مادرجونم عزیزم چقدر تو بیقراری
از دست تو آخرش میشم پسر فراری
میدونم که همیشه سربه سرم میذاری
اگه یه روز نباشم طاقتشو نداری
مادر :
خسته شدم از دستت لجم رو درمیاری؟
سامان قسم به قرآن زنت میدم بهاری..


0