شعرناب

قصه تلخ ماهیگیر


قصه تلخ ماهیگیر
نوشته : عبدالله خسروی(پسرزاگرس)
ماهیگیر پیر بدبخت و زحمتکش را کنار دریا قبل از رفتن برای صید ماهی پیدا کردم..
جواب سلامم را با مهربانی داد .. گفتم : اودم قصه زندگیتو بنویسم ..
خنده تلخی کرد و گفت: واسه شنیدن قصه تلخ من باید صبر کنی تا غروب از دریا برگردم..
بهش گفتم : نمیشه صیدماهی رو بندازی فردا و قصه تو بگی تا واسه مردم بنویسم..
نگاه دردناکی کرد و با حسرت جوابداد: اگه نرم بچه هام امشب گرسنه میخوابند..
سرم را پایین انداختم وچیزی نتوانستم بگویم ..
ماهیگیر به دریا زد.. ساعتی بعد دریا طوفانی شد..
غروب رسید ..دریا آرام شده بود..قایقی بدون سرنشین بر روی دریا خودنمایی میکرد.
ماهیگیر پیر طعمه دریا وامواج شده بود..
آری..قصه تلخ ماهیگیر را دریا با خود برد..


1