شعرناب

هيچكس برتر نيست...


به نام او كه روشني بخش جان است
هيچكس برتر نيست...
من از من پر خطاترم تو از تو بي گناهتر...
قصه هر روز ماست آشنايي، گاهي آنقدر آشنا كه همديگر را به سختي مي بينيم، گاه آنقدر غريبه كه به نظر آشنا مي رسيم
هيچكس برتر نيست، نه من آنقدر پاكم و زلال كه آينه نماي تو شوم نه تو آنقدر آگاه كه واقف باشي بر وجود من
هيچ چيز خارج از حيطه او نيست، كه او مي بيند و مي شنود و ناظر است بر ما
كه من مي خندم و مي گريم و غرقم در خطا و تو آينه خوبي ها
هر وجودي را وظايفيست در زندگي، چه آنكه جان دارد و چه آنكه به ظاهر بي جان است
رسم است كه زنجيروار به حركت در آيند كائنات، ديگري دست تو را بگيرد و تو دست من را، گاه بي آنكه بدانيم به حركت در مي آئيم
گاه سخن مي گوئيم و گاه سكوت مي كنيم
نه من توأم نه تو من


2