عشق مجازی از دل و دماغ افتاده بود. شروع کرد به خواندن مجدد پیامهایی که قبلا"کپی و ذخیره کرده بود. به نظرش آمد صفحۀ کامپیوتر تیره تر از قبل شده!. ناگزیرشده بود تصمیم بگیرد. اولین یاد داشت مربوط می شد به مهر ماه گذشته. نارسیس نوشته بود: کسی که تقویم را نوشته باید عاشق بوده باشد! مهر ماه است نمی دانم چرا در این ماه بیشتر از همیشه مهرت به دلم نشسته است!. هر روز پای دستگاه می نشینم و لحظه به لحظه روی جملۀ(نظرات تایید نشده)کلیک میکنم شاید پیامی برایم گذاشته باشی. نارسیس، درآذر ماه نوشته بود: بقدری برگ روی زمین ریخته، انگاراز زمین آتش زبانه می کشد!. شهر ما میان دو کوه قرار گرفته، منظرۀ زیبایی دارد با رودخانه ای که از وسط شهر عبور می کند، اما ریزش برگها با عث شده آشیانه پرندگان بیشتر به چشم بیاید و با قار قار کلاغها چهرۀ شهر را غم انگیز کرده اند. با اینحال، به تو که فکر می کنم لبخند شیرینی روی لبهایم نقش می بندد. دختر ، به شهر کوچک خود در دل کویر فکر کرد. لبخند تلخی روی لبهایش ماسید!. به حرفهای پسر عادت کرده بود. سعی می کرد باور کند که عاشق او نشده است، برایش نوشت: مدتهاست که برای هم می نویسیم، بیشتر شبها با چشمهای تو به خواب میروم! در حالیکه هنوز هم نمی دانم به چه رنگی هستند. هر فصل که گذشت بیشتر بهم عادت کردیم، اینترنت که قطع می شد حال بدی پیدا می کردم، کویر است و کارهایش روی حساب نیست. حالا که نمی توانیم احساس باهم بودن را تجربه کنیم! برای همیشه خدا نگهدارت... تابستان 1392 عابد ساوجی
|