تمرین هایی برای تسلط در قالب های شعر فارسی سلام نازنینان همراه. دیروز، ترجیع بندی نیمه کاره ارسال کردم تا بهانه ای باشد برای گشودن مبحثی در مورد قالب های شعر فارسی. البته دوست بزرگوارم فرمیسک عزیز، لطف کرد و توضیح مفصلی در باب ترجیع و ترکیب نوشت که به نظرم دیگر نیازی به توضیح نیست.: من عین نوشته فرمیسک عزیز را نقل میکنم: (( مجموعه اشعاری که در یک وزن ولی در قافیه های مختلف سروده شده باشد و ساختمان آن به این شرح است که: «چند بیت بر یک وزن و قافیه بگویند و در پایان آن یک بیت مقفی بیاورند که با ابیات بیت پیش یک وزن ولی در قافیه ی متفاوت باشدو چندین بار این عمل را تکرار کنند ، به طوری که در فاصله ی بخش ها بیتی فرد آورده شود. هر گاه این بیت فرد عینا تکرار شود ، آن نوع شعر را « ترجیع بند» و بیت فاصله را « بند ترجیع» یا « بندگردان » می گویند و اگر بیت مقفی (فرد) که در فاصله ی بخش ها می آید متفاوت باشد ، آن نوع شعر را « ترکیب بند» یا « بیت واسطه» می خوانند.. » و به زبان ساده تر « ترکیب بند و ترجیع بند ، مرکب است از تعدادی غزل با قافیه های متفاوت که اگر با بیتی یکسان به یکدیگر متصل شوند ترجیع بند و اگر بیت رابط تغییر کند ترکیب بند نامیده می شود» )) همانطور که میدانیم ، شعر ، هنری ذاتی است. ممکن است کسی تا سالها نداند که قادر به سرودن است. و ناگهان در اثر حادثه ای که منجر به بروز حالات عاطفی شدیدی شود، بدون اراده شروع به سرودن کند. تا اینجای کار از مواهب الهی است . اما پیشرفت و سرودن اشعاری کامل تر ، نیاز به تمرین و دانش دارد. زیاده گویی نمیکنم. قصد دارم از شما خوبانی که غزل می سرایید و تا به حال تلاشی برای سرودن سایر قالب ها به خرج نداده اید، تقاضا کنم، کمی دست و پنجه نرم کنید با این قالب ها. برای شروع ترکیب و ترجیع مناسب است. برای مثال دو نمونه از نوشته های خودم را ذکر میکنم . به همراه یک نمونه مستزاد و یک نمونه مسمط. ترجیع بند: عسل چشم. ترجیع بند. غــزل بانو ، کـمان ابرو ، پری روی. / سهـی قامت ، ســیه گـیسو، پری روی. رُخَـت چون گُـل ، تنت سنبل ، قدت سـرو، / لـبـت بوسم شــــوم جادو ، پری روی. دلـت دریا قـدت رعــنــا ، سـرت سـبـز ، / بیـــا با مــن سخـن ها گو، پری روی. نــگاهـــت عـمــق ا قــیــا نـوس آرام ، / شــکــســته بی توام پارو، پری روی. نــدا نــی تو، چـــه باشــد حـال شــیــری / که صیـدش کـرده یـک آهو، پری روی. عجـــــب شورآفریــنی ماه بانو به دنیا بهــــــــترینـــی ماه بانو همه صورتگران، مـــستِ نگاهت، / عجب صورتـــگری جانم فــــدایت تورا دست طبیعت، از چه گِل ساخت؟ / که مرغان مست بانگ خوش نوایت. نوای بلــــــــ-بلان را از تو بگرفت / تمام بلبلان مســــــــــت صدایت. لبانت غــنچه ای مست و عزلخوان، / گل شــــــــــهزادهی دیرآشـــــنایت. به سیــــنه نو گل نارنج آویخت، / چه نیکو منـــــظری در رد پایت. عجـــــب شورآفریــنی ماه بانو به دنیا بهــــــــترینـــی ماه بانو عجب شور و شری داری، عــسل چَشم، / چه شور محشری داری ، عســـل چَشم. زلال رود، در چَـــــشم تو جاریـست، / روان، چشــمِ تَری داری، عسل چَشم نگاهت در دل آئـــــیـنــه بنــشست، / به چَــشمت، گوهری داری، عسل چَشم. از آن گوهر، یکی هم سهم من شد، / که در انگشتری داری ، عسل چشم. به قلــــبم تــیر مُژگانت نشســـته، / به مُژگان، لشگری داری، عسل چشم. عجـــــب شورآفریــنی ماه بانو به دنیا بهــــــــترینـــی ماه بانو ترکیب بند : قصه حیرانی من . ترکیب بندی در استقبال از کلام وحشی بافقی سخن وحشی از این لحظه فراموش کنید. جای آن غصه حیرانی من گوش کنید. آتش عشق به دل یکسره خاموش کنید. جامه ی جامع عشاق, سیه پوش کنید. خسته ام بس که کشیدم به کمر , بار گران کمرم خم شد ازین عشق, ز آزار گران. روزگاری بخدا عاشق زاری بودم. عاشق روی خوش و مهر نگاری بودم. از خزان دور و همه سال, بهاری بودم. بخدامستمی ناب نگاری بودم. زاتش عشق, دلم هیچ خبر, هیچ , نداشت. این همه فنته مرا, هیچ اثر , هیچ , نداشت. من همه بی خبر از فتنه چشمش بودم. مست از غمزه او, باده پرستش بودم هدف تیر بلا، زخمی زخمــــــــــــــش بودم. من که دیوانه او، باده پرســـتـــــش بودم . باده عشــــــــــق برایــــش قـدح آبی بود مرگ عشاق به چشمش شب خوش خوابی بود. شب خوش خوابی او شام غریبانم بود. او همه سرخوش و اندوه نصیبانم بود. یار من بنده او گرچه حبیـــــــبانم بود. زهر در چنته آن جمله طبیــــبانم بود. پس چرا دل ندهــــــــــــم من به دل یار دگر. نازنـــــــــــین بس کن و کم کن به من آزار دگر. مستزاد باور نتوان کرد مستزاد در سینه دلی بود, چنین بود و چنان کرد ....... اندوه به جان کرد. خون گشت و مرا با غم عالم نگران کرد....... افسوس که آن کرد. روزی سخن از عقل همیراند که هشدار....... پرهیز ز دلدار. روزی دگر افسون شد و مر عقل خزان کرد....... باور نتوان کرد. چون با من دیوانه نبودش سر رحمت ........ آن خسته ز ظلمت. پس گو که چرا با من دلبسته چنان کرد......... نیرنگ زمان کرد. دل برد زمن از من دیوانه به یغما........... آن مست تمنا، آخر به من سوخته دل ظلم گران کرد...........آن قاتل جان کرد. ما را همه شب تا به سحر وعده همی داد......... ای داد ز بیداد، چون صبح برامد همه ترفند عیان کرد.......... صد حیله بیان کرد. دیگر بخدا طاقت دوری به سرامد........آن رفته برامد، باور مکن این قصه که این پیر، جوان کرد......... باور نتوان کرد. و در آخر دو نمونه مسمط ( هر دو تضمین هستند ) ابتدا مسمط مخمس ( 5 رشته ای ) نازنین تضمینی بر غزلی از استاد شهریار در قالب مسمط مخمس آخر چرا ای نازنین، با ما چنین تا میکنی، گاهی نهانی از نظر گه رخ هویدا میکنی، بیچاره چشمم را چرا از گریه دریا میکنی، «ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی» «خاری به خود میبندیُّ و ما را زسر وا میکنی» دیوانه از عشقت منم، یادآور این دیوانه را، مست و خمار بوسه ای، هم ساقی و پیمانه را، گاهی، فقط گاهی بگو، در گوشم این افسانه را، « ای شمع رقصان با نسیم، آتش مزن پروانه را» « با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی» این دل سرانجام از جفا روزی رها باید شدن، از شور و شوق آکنده، لبریز صفا باید شدن، چون زلف گل، آشفته از باد صبا باید شدن، « ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن » « درگوشهی میخانه هم مارا تو پیدا میکنی » شب تا سحر نالیدهام، از جورت ای نامهربان، از دیده خون باریدهام، یک ابر نه یک آسمان، گرد رخت گردیدهام ، هر نیمه شب، پروانه سان، « آه سحرگاه تو را ای شمع مشتاقم به جان» « باری بیا گر آه خود با ناله سودا میکنی. » آخر چه گویم از جفات ای دلستان، ای دلشکن، دل بردی از این خسته دل، جان کندی از این خسته تن، دیگر کلامی نیست تا افزون کنم بر این سخن. « ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن » « شورافکن و شیرین سخن، اما تو غوغا میکنی. و نمونه ای از مسمط مربع تضمینی بر غزل حافظ . در قالب مسمط مربع. چون ماه پشت ابر برویم نظر نکرد دریا گریستم به دل او اثر نکرد دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد. گفتم چرا طریقه رحمت فرو گذاشت باما نساخت یارو شفقت فرو گذاشت یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد. تا آمدم نظری سوی جان کنم سویم نگه نکرد، من چه سان کنم؟ گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم. چون سخت بود در دل تنگش اثر نکرد. گفتی برو تو چه دانی زکار من؟ گفتی نمیرسی به دل زرنگار من شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من سودای دام عاشقی از سر بدر نکرد. امیدوارم این اشعار که در واقع همگی تمرین هایی برای یادگرفتن قالبهای شعر فارسی است, در شما دوستان عزیز ایحاد انگیزه کند . توضیحات لازم برای مستزاد و مسمط را در فرصت بعد عرض خواهم کرد . منتظر سروده های ناب شما هستم . ارادتمند . الف . ح . مقدم 26 / 5 / 92
|