شعرناب

غزل های ناب 2


چشمها – پنجره‌های تو – تامل دارند
فصل پاییز هم آن منظره‌‌‌ها گل دارند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم
همه در گردش چشم تو تعادل دارند
تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟
کشته‌هایت چه نیازی به تجمل دارند؟
همه‌جا مرتع گرگ است، به امید که‌اند
میش‌هایم که ته چشم تو آغل دارند؟
برگ با ریزش بی‌وقفه به من می‌گوید:
در زمین خوردن، عشاق تسلسل دارند
هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنه‌ی کوه تحمل دارند
شعر از: مژگان عباسلو
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
شعر از : فاضل نظری


1