شعرناب

کمی بیشتر از صمیمی! (5)


به نام او که روشنی بخش جان است
گاهی وقتها، البته نـــــــــــــــــــــــــه بیشتر وقتها، سر و کله ی این کودکِ درون امروزی پیداش می شه و شروع می کنه به ریخت و پاش کردن و بهم ریختن خونه دل...
امان از روزی که بخوایم باش لجبازی کنیم، چنان گریه ای سر می ده که تمام مرغهای آسمونو به گریه می ندازه که حرف، حرفِ خودش باشه
خب بچه ست دیگه، نمی شه کاریش کرد، بالاخره یه جوری دلمون واسش می سوزه، ولی امان از دلسوزیهای بیجای ما که باعث تخریب و رشد اون می شه
شاید به ظاهر بزرگ شده باشیم ها، ولی همین که بخوایم به این کودکه بها بدیم، تمام باورهای بزرگی خودمونو زیر سوال می بریم! به همین ســــــــــــــــــادگی....
طوری که ما هم می شیم همراه او، حالا به جای اینکه کمکش کنیم بزرگ بشه و متوجه اشتباهش بشه، شروع می کنیم به بهونه گرفتن، گریه کردن، این پا و اون پا کوبیدن روی زمین، گاهی وقتها کم میاریم و دهن کجی میکنیم، آره ما هم می شیم همون کودکـــــــــــه....
اصلا یادمون می ره که سنی ازمون گذشته و خیر سرمون بزرگ شدیم، هر چند بزرگی به سن و سال نیست ها، ولی خب اخه موئی سفید کردیم و به اصطلاح شدیم پیر بزرگ...
آره گاهی وقتها به احترام همین موی سفیدمون بوده که به حرفمون بها دادند، ولی امان از روزی که بزرگیمونو با همراهی با این کودک درون زیر سوال ببریم!!!
میشیم قد یه بچه سه چهار ساله، شروع می کنیم به مو و مو کشیدن برای گرفتن حقمون، گرفتن اسباب بازیمون...
نمیدونم کی میخوایم بزرگ بشیم، کی میخوایم، دست از این لجبازیها و بچه بازیهامون بر داریم
خب آره کودکی هم عالمی داره، اما گذشت اون دوران، الان دیگه وقت این بچه بازی ها نیست وقت این مو کشیدن ها نیست
چیه حقتو خوردن، اینجوری میخوای حقتو پس بگیری؟!!!
کــــــــــم اوردی، بچه محل جمع می کنی؟!!! سر اون یکیو زیر آب کنی؟!
نــــــــــــــــــه این راه بزرگ شدن نیست....
از حقت دفاع کن و اسباب بازیتو پس بگیر، ولی نه با خراب کردن اون
و با زور و بازوی بچه محل هات
خودت باشششششششششششششش
گاهی وقتها دوستی کردن بهتر از هر دعوائیه
الگو باش واسه اون بچه....
نه اینکه خودتو به بچگی بزن
بزرگ شدی....
اینو همه میدونند...
یکمی به خودت بیا...


2