شعرناب

یک شب شعر با دوستانم


درود بر همه استادان گرانقدر...
مطلب مندرج شده در این پست به یک شب شعری با دوستانم در سنندج مرطبت میباشد... آنجا که شبی دوستی این یک بیت شعر معروف از خواجه شیرازی را زمزمه می کرد:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
در این بین من هم به دو بیت شعر از شاعر نامدار کرد امیر نظام گروسی در جواب به شعر خواجه شیرازی اشاره کردم که آمده است:
اگر آن کرد گروسی به دست آرد دل ما را بدو بخشم سر و جان و تن و پا را
جوانمردی به آت باشد که ملک خویشتن بخشی نه چون خافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
دوستی دیگر اشاره ای به جوابی دیگر از شخص دیگری نمود و آن دو بیت شعر از دکتر انوشه بود:
اگر آن مه رخ تهران به دست آرد دل ما را به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را
سر و دست و تن پا را به خاک گور میبخشند نه بر ان مه لقای ما که شورافکنده دنیا را
که در میان ناباوری جمع ما یکی از دوستانم به نام صباح به چنین زیبایی در دو بیت زیبا پاسخی داد:
اگر آن دخت چهارباغی به دست آرد دل مارا به چشمان سیه بخشم مالک دین و دنیا را
تمام روح و جان و تن که بخشنده ببخشیده بدو بخشنده بخشم من که در گمگشته معنا را
و در این جدال هم که من واقعا لذت می بردم و دلم هوای عاشقی به سر داشت برای اینکه از قافله عقب نمانده و جلو دوستان کم نیارم یه چیزی به زبان اوردم:
اگر یار او باتویی به دست آرد دل ما را برایش ارزو مندم جنت دین و دنیا را
جوانمردی نه چون خواجه که ملک مالکی بخشد نه چون آن شاعر گروس ندارد با خود مدارا
نه چون انوش که می بخشد تمام هستی خودرا نه چون صباح با افراط که کفر گوید خدا را
جوانمردی به این باشد سلامت دار یارم رب گه در سیمای او بینم تنها سیمای خدارا


2