شعرناب

رویای پاک من


در سیاهی شب خیالات رهایم نمی کنند ... سپیده میزند کابوس های دنباله دار میگریزند انگار از روشنی روز میترسند ... یک حقیقت همیشگی .. تمام سیاهی ها از روشنی واهمه دارند .. در بیداری روز رویاها شیرین میشوند ... رویای پاک من از اینجا تا خدا بهشت است وآسمان آبی .. در انتظار یک معجزه ام .. تا رهایی صبر باید کرد .. با خود آرزو میکنم کاش شبیه آسمان بودم با گریه اش گلی خندان میشود .. در دوردست ها جایی که کویر هست وآسمان پاک وشب های پرستاره ، آدمهایی با احساس های بارانی گل میکارند و منتظر باران نمی مانند چون به خدای باران ایمان دارند .. در پس رویاهای پاکی که داریم این تلنگر لازم است .. بعضی آدمها حیوان های نجیبی هستند حواست نباشد تو را به قعر جهنم میبرند ..
عبدالله خسروی ( پسرزاگرس )


3