شعرناب

اینجا شهر دیگری است


اینجا شهر دیگری ست ..پسرخاله نشانی ام را بلد نیست ..پیرزن همسایه زاغ سیاهم را چوب میزند..مترسکی هر روز صبح با تکان دادن سر سلام میکند ..به گمانم لال بود حرف نمیزد تا روزی که عربده کشی هایش را برای زن بیچاره اش شنیدم و دیدم فهمیدم اسم مردانه ای دارد ..در نظر من دختر کوچکی که در انتهای کوچه صبح ها زود بلند میشد وسرچهارراهها آدامس میفروشد خیلی مردتر ازپسر همسایه بغلی شون که تا لنگ ظهر میخوابد وعصر بر بام خانه ها کفتر بازی میکند ..اینجا شهر غریبی ست هیچ کس محرم نیست ..در خیابان دست خواهرت را بگیری کلاغ های ناشناس خبر هرزگی خود و فاحشگی خواهرت را در کوچه ها داد میزنند..احتیاجی نیست راه کج بروی مسیر را اشتباه بروی ضرب المثل مردم میشوی ..زندگی میان مشتی دهان وچشم شبیه ایستادن در برابر باد است ..باد هم هر کجا بخواهد تو را میبرد ..میان بازار که راه میروی بوی عطرهای مختلف از تن آدمهای جورواجور به مشامت میرسد ..یکروز عصر که دست تنهایی را رد کرده و دلم را پی ولگردی میان خیابان وبازار شهر بردم مردی از کنارم رد شد وبوی عطر تند زنانه و رقصی که در راه رفتنش بود مشام وروحم را سخت آزار داد ..با خود فکر کردم حتما دارد مردانگی اش را به حراج میگذارد .. چه کنم در این شهر لب گرفتن جرم است وتجاوز مد...باید دل ولگردی داشته باشی میان این شهر..
عبدالله خسروی(پسرزاگرس)


2