شعرناب

حضرت خیام - قسمت اول


( حضرت ) خیام
روح جاری در همه ی زمان ها ( قسمت اول )
.....................
درست سه ساعت از نیمه شب گذشته است و از خواب پریده ام، زیرا به یادم افتاده که به خانمی قول داده ام که درباره (حضرت ) خیام چیزی بنویسم و فراموش کرده ام. انگار کسی به من می گوید: (( زن حسابی! مگر چک بی محل به دستش داده ای؟ فراموش کرده ای که کرده ای! آسمان که به زمین نیامده. چرا خودت را ناراحتمی کنی، بگیر تخت بخواب !.))
می گویم: (( چک نداده ام. قول داده ام. )) می خندد. نخودی می خندد. دستش را رو به من کفچه
می کند و می گوید: (( هه هه. اینو باش! خود شاعر می گوید:
خیام!، اگر ز باده مستی، خوش باش
با ماهرخی، اگر نشستی، خوش باش
چون عاقبت کار جهان، نیستی است ا
انگار که نیستی، چو هستی، خوش باش !.
یعنی خواب و آسایشت را حرام نکن، خوش باش. فهمیدی؟ می گویم:
(( خوش بودن از نظر هر کس مفهومی دارد. یکی از مفاهیمش برای من این است که خلاف قولم عمل نکنم. تو هم فهمیدی ؟ ))
و مداد را در یک دست می فشارم و پیشانیم را در دست دیگر: اگر فلسفه ی ( حضرت ) خیام همین خوشی باشی الکی بود، دیگر چرا دنبال حل معادلات جبری درجه سوم می رفت؟ دیگر چرا تقویم خورشیدی را منظم می کرد؟ حساب سال و ماه به چه دردش می خورد؟ و درباره خلقت چرا از سر حیرت می گفت:
جامی ست، که عقل آفرین می زندش
صد بوسه مهر بر جبین می زندش
این کوزه گر دهر، چنین جام لطیف
می سازد و باز، بر زمین می زندش
( ادامه دارد )
...........................................................
برگرفته از مقاله: ( حضرت ) خیام، روح جاری در همه ی زمان ها
از کتاب:یاد بعضی نفرات
صفحه: دویست و نود و سه
نوشته: سیمین بهبهانی
انتشارات: نگاه
نوبت چاپ: اول
سال انتشار: هزار و سیصد و هشتاد و هشت


2