بیا تا قدر یکدیگر بدانیم یاران. می بینید محبت چقدر زیباست ؟ یادداشت های پست دیروز من (سایت شعر ناب ) گواه مهر شماست. امید که در عمل هم چنین باشد .... محبت یکی از قدرتمند ترین نیروهاست که میتواند معجزه کند. مهربانی و ابراز محبت به واقع یکی از برترین نعمات خالق طبیعت به جمیع مخلوقات است. از گیاهان تا ما انسان ها. ولی افسوس. افسوس که در اکثر مواقع , ما به این نعمت بی بدیل الهی , به این توانایی و حسی که طبیعت به رایگان به تمامی موجودات , بخشیده, بی توجهیم. گویا پیش تر هاهم چنین بوده ایم. تا جایی که داد از نهاد حضرت مولانا جلال الدین دراورده ایم که : بیا تا قدر یکدیگر بدانیم. که تا ناگه زهمدیگر نمانیم. کریمان جان فدای دوست کردند. سگی بگذار , ماهم مردمانیم. کینه ورزیده و هر ، کزداری را بد دیده و بد اندیشیده ایم غرض ها تیره دارد دوستی را, عرض را چرا از دل نرانیم. و تا آنجا پیش رفته ایم که مولانایمان مرگ را ترجیح داده و دشنه بر سینه خویش فروکرده است. و برای ستدن بوسه ای از سر مهر , جان خود را فدا کرده است. چو بر گورم بخواهی بوسه دادن, رخم را بوسه ده , اکنون همانیم. کنون پندار مُردم, آشتی کن, که در تقدیر , ما چون مُردگانیم. کنون پندار مردم..... براستی فاصله بودن تا نبودن چقدر است ؟ لختی درنگ کن نازنین . با تامل بخوان. فاصله بودن تا نبودن چقدر است ؟ والله هیچ ... در حیرتم که همه متفق القولیم در این قول , اما وقت عمل , چنان شمشیر بر ضد هم میبندیم, که پنداری از چند نسل پیش بر سر آب و ملک ، دعوایمان بوده است. به سادگی آنچه نباید , بایدمان میشود و آنکه نشاید, شایدمان. این چه رسمی است که ما , بنی آدم , بنا نهاده ایم در کردار خویش ؟ در حیرتم نازنین. 5 مرداد ماه چهارمین سالگرد هجرت پدرم است. پدرم دیابت داشت. مرض قند. خدا میداند سرطانی است لعنتی. قند عروق را میبندد و خون رسانی مشکل میشود. اینچنین است که چشم و دست و پا زائل میکند. دور از جان این جوان خومان حسین باشد, در مورد پدرم , بیماری دیابت کلیه هایش را از کار انداخته بود. روزی که وادار به نخستین دیالیز شد, به کما رفت و دوهفته بعد, یعنی 5 مرداد 1388, ساعت 5 صبح , برای همیشه رفت. حالا من تا آخر عمر هم حسرت محبت های نکرده ام را بخورم, چه فایده دارد. وقتی به یاد می آورم دلم به درد می آید. چو بر گورم بخواهی بوسه دادن. رخم را بوسه ده اکنون همانیم. کنون پندار مردم, آشتی کن, که در تقدیر , ما چون مردگانیم. لختی درنگ کن هم قبیله. به قاعده نوشیدن یک چای . به اندازه گوش کردن یک قطعه موسیقی. و به قاعده سپردن یک دل. بدون چتر , زیر این نم باران. چرا ؟ محبت بهانه نمیخواهد محبت رایگان است. من پرورش گیاهان را عاشقانه دوست دارم. حیاطی داریم و کثیری گل و گلدان. خیلی وقت ها دوستان از من گلدانی , قلمه ای , نهالکی, ... هدیه میگیرند. اما بیشترشان ناکام از پروراندنش میمانند. میدانید چرا؟ من انقدر به گیاهان محبت میکنم که وقتی میروند, دق میکنند. این به من ثابت شده. صبح ها در حیاطمان بیش از 20-30 پرنده مختلف, می آیند برای صبحانه. گنجشک, قمری , کبوتر .... گوشه باغچه هم ته مانده غذای گوشتی , اگرباشد, ضیافت گربه های محل است. گربه ها هم میدانند شرط غذای بی دردسر, محبت است. کنار پنجره برای مورچه ها نان خشک میریزم و عنکبوتی اگر بر درختی تار بتند, یکی دو مگس. البته با عذر خواهی از مگس های عزیز. حالا ببین محبت با آدمی چه میکند. یاران زیاده گویی کردم. اما باید میگفتم. بیایید تا هستیم , یکدگر را دوست بداریم. به هم مهر بورزیم و محبت کنیم. هیچ از هیچ کم نخواهد شد. بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه زهمدیگر نمانیم ..... امیر . ح . مقدم . سحر گاه چهارشنبه دوم امرداد 1392 خورشیدی
|