پدر آسمانیم مرد بی مانند این ایران زمین کس نبیند مهربانی این چنین شاه شاهان ،منجی قوم یهود در جهان همتای او گُردی نبود در تمام دوره شاهنشهی داشت او از حال مردم آگهی عقل وبینش داشت او اندر جهان رای او می شد قبول در هر زمان از همه دارایی اندر آب و خاک مثل مردم زیست می کردشاه پاک بود، کا سندان، زنش گویم چو من پس همه حال شوی بودش بهر زن او همین یک زن گزید و کرد رام نفس خود را بند کرد،بستش به دام احترامی را که بر ادیان نهاد در جهان نیکو برندش نام یاد او ز منشوری که بنوشت آن زمان سربلندست نام شه، اندر جهان پس بگویم سرنوشت آن شهان تا بدانی خامه ام گوید از آن شاهی شاهنشهان کشورم برباد رفت آن دلیریها ،رشادتها، کنون از یاد رفت آن همه شاه و فدایی در وطن چون فراموشمی شود از ذهن من بود سالار جهان شاهان پارس پایتخت هر کدام ،شان شهر فارس تا که بودند زنده اندر این زمین کس ندیدست مردمانی اینچنین خشت اول را نهاد کوروش بجا چون که شد اندر جهان فرمانروا از برای مردمان پر شد رفاه در خورش بودآن لقب،زیبنده شاه خواند خود را اینچنین شاه شهان سجده کردن در برش کل جهان چون که عادل بود او اندر جهان رای او می شد قبول در هر زمان منجیش خوانند ورا قوم یهود چون که آنان را زبندی رسته بود رفت همراه یهود تا اورشلیم پس بگویندش یهود،دوم کلیم گفت بر قوم یهود ای مردمان می کنم جبران ، امروز این زیان بعد سکنی کردن قوم یهود از دهان،شان او تشکر می شنود چون که می آمد به سوی کشورش فکر آبادی ببود اندر سرش آری آری کرد آباد او وطن پس برابر گشت حق مرد و زن چونکه شد وقت سفر آن شاه پاک از برایش مرد وزن،شد سینه چاک او بگفتا پیکرم بی زر و موم بر؛هنه آرید خواهم مرز و بوم شکل گیرد از تنم خاک وطن ذره ذره خاک آن از خاک من بعد کوروش جانشینانش چنان ساختند این خاک را مانند آن در تمام دوره شاهنشهی داشتند از حال مردم آگهی جور و بیدادی نبود در عصرشان راه مردم باز بود بر قصرشان پس دو قرنی تاختند بر این روال آخر آمد بر حکومت؛شان، زوال آن حکومت را که کوروش کرد بنا آخر آمد؛ عاقبت بد شد فنا بد سکندر نام آن کشور گشا خواند تاریخ کنیه اش؛مردم کشا چون به دست آورده اند مال ومنال پس به پایش خفته اند هشتاد سال بعد آنان قوم پیروزی، ببودش این نشان پس به تاریخ می بگویندش ،همی اشکانیان پارت مردم،فاتحان بی شکست راه ویرانی به میهن چون ببست رادمردان ، سرفرازان همین آباد خاک پنج قرنی را به سر بردند آن شاهان پاک ای دریغا رفت بخت از میهنم در غمش پاره نمایم پیرهنم پس بگوییم هر کدام با شاهی از ایران زمین سر زخاکت بر کش ای شاها، تو ایران را ببین
|