نامرد اینبار که به خواستگاری رفته بود چه امیدها در سر داشت پسرک بیچاره دلش بدجور گیر افتاده بود با چه امیدهایی به در خانه معشوقش رفت درحالی که پسر و دختر همدیگر را میخواستند ولی پدرش... وبه زور دختر به پسر دوست پدرش حال ازان ماجرا هفت سالی میگذشت و پسرک داستان خبر مرگ شوهر معشوقش را شنید سر از پا نمیشناخت یکسال صبر کرد 8سال تمام داشتها و نداشتهارا جمع کرد و به خواستگاری رفت اینبار جواب مثبت بود پسرک که حالا مردی شده بود خیلی خوشحال بود اما حکم دست روزگار پسرک داستان -روز ازمایش خون متوجه شد که سرطان خون دارد و تمام امیدهای او بر باد رفت نامرد روزگار...
|