شعرناب

فقرنامه


زاده ی فقرم
فقر باید کشید
نان جو خوردم
دم آزرده ام
سال ها گرد مهتاب چرخیده ام
تا بجویم یک نظر از نام خویش
فقر چه بیداد گریست ای خاکی
فهم آزورده از این بیداری
آری ما فقرا بیداریم
بیدار چو ظلمت اندر شب تار
راضی از جرم نکرده نان پاک
پاک چو آبی چو افلاک حریم آزادیم
گریه هامان از حضور احتیاج
مهر بد نامی بر این پیشانی
ساقی و مست از این اجباریم
الحق که ما بد نامیم
بد نام چو دریا ز طوفان گریز
بد نام چو اقبال که از ما گریخت
بد نام چو این شهرت شهر
که از باده نو جامع نو
خون بریخت
هر چند کلامم آتشین است
بد نامتر از ما که دید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فقر باید کشید......
بازازسروديوار برآمده خورشيد
باز همان جمله تلخ
ما هنوز بيداريم
جامه ام را هر شب
مادرم ميشويد
با آب چشماني
که بر سينه ي من ميگريد
گويي چشدش
الحق که ما فقرا بد حاليم
از زمينو وز زمان بيزاريم
وز صداي آب جوي
دل شاديم
روز را با عشق
شب را بي خوابي
صبح را بر فکر ناني چند
ميگزرانيم
ما در اين عيد خجسته
هفت سيني داريم
سين اول
سوز اين سرماي شهر
سين دوم
سبزه هاي پارک شهر
سين سوم
سيليه اغناي پست
سين چهارم
ساز شکسته در حباب
سين پنجم
ساعت بشکسته ام
سين ششم
سينه ي سر بسته ام
سين هفتم را بگزاريد فقر
که اين همه سين
از او آمد پديد
حال بگويد که چرا؟
فقر بايد کشيد
حاليا بس از اين تکرار
بگذار بر آورم اين فرياد
ما فقرا بيداريم
بيدار چو اين شب ظلمت
که در آن هيچ کس، کسي را
نمي جويد بد ين بدحالي
«««مافقرا بيداريم «««


2