شعرناب

حکایت مناظره با خاخام یهود...


هو
چندی پیش سعید بن مسعود مرا خبر داد که خاخام یهود به ولایت ما آمده تا با شیخان اینجا مناظره کند و عجایب مسائل پرسد و شیخان جمله در جواب وی وامانده اند. پس اگر همین گونه رود آبروی مسلمین بر باد است و در بلخ و ری و بغداد یک مسلمان نماند. ترا باید که در کار وی شوی و چشم خلقی به سوی توست! گفتم مرا کاری است در منزل که باید فی الفور بروم! گفت ای شیخ! هیچ کار مهمتر از این نباشد گفتم سرم قدری درد می کند تا پیش طبیب روم گفت من ترا استامینوفن کدئین دهم و با من بیا گفتم الآن وقت نماز است باید که در مسجد شویم گفت یا شیخ! از زمان مصطفی (ص) تا کنون کس به ساعت 9 صبح اذان نداده! بییییا دیگر... و خرقه کشان مرا تا نزد خاخام برد و خلقی نظاره می کردند تا چگونه شود.
پس خاخام نظری بزرگمنشانه بر من انداخت و گفت آن شیخ که می گویند تویی؟ برگشتم و گفتم خواجه سعید! با توست! گفت نه! برو! با توست! گفتم آری! گفت من چهار سؤال پرسم و این خلق دانند که از ما کدامیک داناتریم. گفتم نیک است بپرس.
گفت قافله ایست که خود بنزد راهزنان رود و شترهای خود بدانها بخشد و کاغذی ممهور برگیرد بدین معنا که شترهایش را زدند!
گفتم آن قافله دانشجویان باشد که به دانشگاه آزاد روند و شهریه ها بپردازند و در آخر مدرکی گیرند و...
گفت پادشاهیست که عایدی اش از جمله رعیت کمتر است و او خیر رعیت خواهد و رعیت دائم نفرین و دعاهای نافرم! در حق وی کند و هر روز فریادهای رعیت تحمل کند و رعیت از سر و کول او بالا رود!!
گفتم آن معلم است که حقوقش از جمله خلایق انس و جن فی الدنیا و الآخره کمتر است و خیر دانش آموزان خواهد و آنها دائم در کار نفرین وی باشند که الهی پایش بشکند یا مادرش سقط شود و ما تعطیل شویم و ...
گفت حیوانی ضعیف الجثه و کوچک که فیلها را بر دوش خود گذاشته و به این سو و آن سو برد!
گفتم قشر آسیب پذیر و کم درآمد که تمام بار جامعه بر دوش گیرد و سرگندگان (کله گنده ها!) را خدمت کند.
گفت پروتکلی است بهر انتقال فایل در شبکه!!
گفتم ای خاخام! اف تی پی است و نشاید که چنین سؤال کنی که ما در سده ششم هجری ایم و این چنین فتوحات هنوز بر بنی آدم مکشوف نگردیده!
گفت ترا شیخی دانا بینم. اینجا در چه کاری؟
گفتم در خانقاه مریدان درس می کنم
گفت با این معلومات به حق التدریسی قناعت کنی؟
گفتم من حق التدریس نگیرم و از شوق، حقایق بیان کنم
گفت براستی که شیخ چون تو اسکول ندیده ام!
پس سعید بن مسعود گفت راست گفتی و جمله یاران بر این متفقند!!
جملگی را وقتی خوش گشت...
یا حق


2