شعرناب

روان شناسی اشعار مولانا


نکته های روان شناسی ـ تربیتی در اشعار مولانا
سازگاری با محیط، یکی از نشانه های یک شخصیت سالم و بهنجار است. بی تردید، آدمی برای آنکه زندگی را به کام خویش گوارا کند و طعم آسایش را بچشد، ناچار است از برخی امور چشم بپوشد و بعضی مسائل را نادیده بگیرد، و بدین گونه، راه سازگاری را در پیش گیرد.
در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:الْمُؤمِنُ یَأْلِفُ و یُؤْلَفُ وَ لا خَیْرَ فیمَنْ لا یَأْلِفُ و لا یُؤْلَفُ.مؤمن، [روحی سازگار دارد] و با دیگران انس و الفت می گیرد و دیگران نیز با او گرم می گیرند و کسی که چنین صفتی نداشته باشد، خیری در او نیست.
برخی افراد که به دلیل سازگاری نداشتن با جامعه، محیط زندگی خویش را تیره و تار می بینند، چاره کار را در فرار از محیط جست وجو می کنند، غافل از آنکه فرار از مشکلات، بدترین شکل مبارزه با آن است و آدمی هر جا قدم بگذارد، باز هم آنجا را به طور کامل، دلخواه و موافق میل خویش نخواهد دید. مولانا درباره این نکته هشدار داده است و می گوید کسی که در حقیقت، مشکلات او در درون اوست و نه در جهان بیرونی و در واقع، خود، دشمن خویش است، به هر جا که بگریزد و پناه آورد، باز هم احساس ایمنی نخواهد کرد:
نه به هند است ایمن و نه در خُتَن آن که خصم اوست، سایه خویشتن
گر گریزی بر امید راحتی ز آن طرف هم پیشت آید آفتی
هیج کُنجی، بی دد و بی دام نیست جز به خلوت گاه حق، آرام نیست
«انسانی که از نظر اجتماعی رشد یافته، به این نتیجه رسیده است که هر چه روابطش با دیگران بهتر و سالم تر باشد، میزان موفقیت و رضایتش بیشتر است. البته سازگاری با دیگران، با خودبینی و خودمحوری جمع نمی شود. اگر انسان خود را از دیگران برتر بداند، هرگز نمی تواند روابط خوبی با آنان داشته باشد. نخستین و مهم ترین گام برای برقراری یک رابطه خوب و سالم، توجه به دیگران و ارزش قائل شدن برای آنهاست و این وقتی حاصل می شود که شخص، از درگیری های درونی تا حدودی آسوده بوده و از سلامت روان و اعتماد به نفس کافی برخوردار باشد».
فرافکنی
برخی انسان ها همواره برای گرفتاری ها و عقب ماندگی هایشان، دیگران را سرزنش می کنند و آنها را مقصّر می دانند و هرگز خطاهای خود را نمی بینند. این گونه انسان ها که به دلیل تنبلی، نداشتن تدبیر صحیح در زندگی، جدّی نگرفتن مسئولیت ها و افراط در تفریح و سرگرمی ها، از قافله زندگی عقب ماندند و با نوعی شکست روبه رو شدند، به جای آنکه عیب کار را در وجود خویش جست وجو کنند، به فرافکنی روی آورده اند و جامعه را مقصر اصلی می دانند و بار همه خطاهایی را که خود انجام داده اند، به دوش دیگران می گذارند، بی خبر از آنکه انسان های بسیاری نیز هستند که با شرایطی مشابه با شرایط آنان (و بلکه بدتر) روبه رو بودند و تنها به دلیل آنکه اهل همت و کار و تلاش بودند، به قلّه موفقیت رسیدند. همین نکته بیانگر آن است که افراد باید ریشه عقب ماندگی هایشان را در خطاهایی که خود انجام داده اند و در غفلت هایشان جست وجو کنند و زبان به سرزنش دیگران نگشایند.
در قرآن کریم نیز می خوانیم برخی انسان ها که در روز رستاخیز گرفتار عذاب الهی می شوند، شیطان را عامل بدبختی و گمراهی خود معرفی می کنند، ولی شیطان در بیانی صریح، از «فرافکنی» آنان پرده برمی دارد و خود آنان را مقصّر اصلی معرف می کند. بیان شیطان این است:
إِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ. (ابراهیم: 22)
همانا خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده [باطل] دادم و تخلف کردم. من بر شما تسلّطی نداشتم، جز اینکه [تنها] دعوتتان کردم و شما پذیرفتید. بنابراین، مرا سرزنش نکنید، بلکه خود را سرزنش کنید.
مولانا نیز با توجه به این حقیقت که آدمی باید ریشه گرفتاری ها و بدبختی ها و شکست های خود را در وجود خویش جست وجو کند، نه در عملکرد دیگران، چنین می سراید:
جُرم خود را بر کسی دیگر مَنِه هوش و گوش خود بدین پاداش ده
جُرم برخود نِه که تو خود کاشتی با جزا و عدل حق کن آشتی
رنج را باشد سبب بد کردنی بد ز فعل خود شناس، از بخت، نی
متهم کن نفسِ خود را ای فتا متهم کم کن جزای عدل را
چون بکاری جَو نروید غیر جَو قرض تو کردی ز که خواهی گرو
راه لذت از درون دان نز برون
مولانا، خوشی و لذت واقعی را برآمده از دل می داند و اینکه آدمی در صورتی می تواند از زندگی خویش لذت برد که قلب او با پرورش درست، سرچشمه شادی و لذت شود. آدمی تنها در این صورت می تواند در همه لحظه های زندگی احساس لذت و شادمانی کند. چنین کسی به تعبیر مولانا، (بر اثر نگرش درست به جهان پیرامون خویش) حتی در کنج زندان نیز «شاد» و خرسند خواهد بود.
مولانا در این باره می گوید:
راه لذت از درون دان نَز برون ابلهی دان جسُتن از قصر و حصون
آن یکی در کنج زندان، مست و شاد و ان دگر در باغ، ترش و بی مراد
لطف شیر و انگبین، عکس دل است هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است
شمس تبریزی در حکایتی می گوید: «عارفی را گفتند سر برآور و به آثار رحمت خدا به اطرافت نظر کن. گفت: این ها، تنها، آثار است، اما گل ها و لاله ها در دل است.» بنابراین، خرسندی واقعی و لذت حقیقی، در فراهم آوردن هر چه بیشتر ثروت های دنیوی و دل سپردن به لذت های مادی، حاصل نخواهد شد، بلکه سرچشمه لذت ها در درون آدمی نهفته است و بدون خرسندی درونی و رضایتمندی قلبی، حتی انبوهی از لذت های مادی نیز برای آدمی خوشایند نخواهد بود.
والایش
همه انسان ها در زندگی خویش با ناکامی هایی روبه رو می شوند و نیازهای برآورده نشده ای دارند و به دلایلی باید از خواسته های فراوانی چشم بپوشند. در چنین شرایطی، بهترین راه چاره، والایش خواسته های برآورده نشده و تغییر مسیر آن به سوی کارهایی است که عقل، عرف و شرع آن را می پذیرد و می پسندد تا بدین گونه انرژی های تخلیه نشده خویش را در مسیری درست تخلیه کند و در نتیجه، از خطر عقده های روحی و افسردگی در امان بماند.
به عقیده روان شناسان، «والایش، بهترین راه چاره برای نیازهای برنیاوردنی است. انسان باید برای زندگی کردن مطابق مقرّرات و آداب و رسوم و معیارهای اخلاقی، بسیاری از انگیزش های خود را که با کُنش هایش در ارتباط هستند، والایش کند. به عبارت دیگر، چیزهایی را که انسان دوست دارد و از نظر شخصی یا اجتماعی تصویب نشده اند، باید به فعالیت های مورد قبول، تغییر شکل دهد. ناتوانی در انجام دادن چنین تغییری که نتیجه اش رفتارهای ناهنجار است، به معنای آن است که انسان از نظر عواطف و احساسات، بیمار است. کسی که قادر به والایش نیست، علایمی از بیماری روانی در او دیده می شود».
مولانا نیز در مثنوی خویش به موضوع والایش اشاره کرده و از مواردی نام برده است که مقصود شخص، برآوردن نیازهای نفسانی خویش بوده، ولی خواسته های او والایش شده و در مسیری والاتر قرار گرفته است. و در نتیجه، او را به موهبت های ارزشمندی رسانده است. وی در این باره چنین می سراید:
تا بدینجا بهر دینار آمدم چون رسیدم، مست دیدار آمدم
بهر نان، شخصی سوی نانوا دوید داد جان، چون حسن نانبا را بدید
بهر فُرجه شد یکی تا گلِستان فُرجه او شد، جمال باغبان
همچو اعرابی که آب از چَه کشید آب حیوان از رخ یوسف چشید
رفت موسی کاتش آرد او به دست آتشی دید او که از آتش برست
جست عیسی تا رهد از دشمنان بردش آن جَستن به چارم آسمان
دل بستگی به عبادت و دعا و نیایش و رو آوردن به کارهای هنری و علمی، همانند تحصیل و تدریس و مطالعه کتاب های آموزنده، از بهترین مصداق های والایش و مقابله با ناکامی ها و تلخی نیازهای فروخفته است.
نعمت غم و اندوه
غم و اندوه، یکی از پدیده های طبیعی روحی است که بر روح و جسم انسان آثار ناگواری برجای می گذارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این باره می فرماید:«الْهَمُّ نِصفُ الْهَرَمِ؛اندوه، نیمی از پیری است.»در کلامی از امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز آمده است:«الْهَمُّ یُذیبُ الْجَسَدَ؛غم و غصّه، جسم انسان را ذوب می کند».
البته گاهی نیز غم و اندوه در صورتی که به افراط نیانجامد ـ همان گونه که مولانا در مثنوی خویش اشاره کرده است ـ می تواند عامل شگرفی برای تعادل روحی و شخصیتی انسان باشد. به تعبیر مولانا، گاهی غم همچون باغبان، شاخه های شادی های فرسوده و زاید را که بر تنه درخت روح سنگینی می کند، هَرَس می کند. در نگاه مولانا برخی وقت ها، غم، همچون ابر سیاه و سنگین بار است که با ریزش باران، گیاهان خشکیده را جان دوباره می بخشد. وی در این باره، می سراید:
فکر غم گر راه شادی می زند کارسازی های شادی می کند
خانه می روبد به تندی او ز غیر تا درآید شادی نو ز اصل خیر
می فشاند برگ زرد از شاخ دل تا بروید برگ سبز متصل
غم ز دل هر چه بریزد یا بَرَد در عوض حقّا که بهتر آورد
قند شادی، میوه باغ غم است این فرح، زخم است و آن غم، مرهم است
یکی از نویسندگان در این باره می نویسد: «غم، واکنشی در برابر یک خسران و حادثه دردناک است، ولی سفارش می کنم که شما درها را به روی نعمت و شیرینی که در غم نیز وجود دارد، باز بگذارید. هنگامی که اندوه به صورت تجربه ای درونی است، شما را در ژرفنای سقوط نگه می دارد و بار گناه و خشم را بر شما سنگین می کند، اما وقتی بدانید این ناامیدی و اندوه در درون خود، حاوی نعمت شیرینی است، غم و غصه را برهم می زنید و خسران و شکست در این مرحله به شما کمک می کند که روی پای خود بایستید و به تدریج، غم را شیرین کنید و با انرژی حاصل از آن به سطحی بالاتر در زندگی ارتقا می یابید». زنده یاد سهراب سپهری نیز در این باره نیکو گفته است: «مبادا غم فرو ریزد که بلند آسمانه زیبای من است و مبادا ترس آشفته شود که آبشخور جاندار من است».
شخصیت راستین، شخصیت دروغین
بهره مندی از شخصیت و اعتبار اجتماعی، کم و بیش مطلوب همه انسان هاست. هر انسانی دوست دارد از شأن و جایگاهی شایسته در جامعه بهره مند و مورد ستایش دیگران باشد. نکته قابل توجه این است که شیوه های دست یابی به شخصیت متفاوت است. برخی انسان ها چون از راه های نادرست به دنبال کسب شخصیت می روند، در نتیجه به شخصیتی دروغین دست می یابند. اینکه شخص به واسطه نسبت دادن خویش به شخصیت های اجتماعی و با گردآوری ثروت و مکنت دنیوی و به سبب ریاکاری و تزویر، عزت و شخصیت به دست آورد، در حقیقت، به شخصیتی دروغین روی آورده است و حال آنکه شخصیت واقعی و راستین، برآمده از درون مایه های خودِ شخص و جوشیده از دست مایه های علمی و معنوی خود انسان است.
به تعبیر مولانا:
شاه آن باشد که از خود شه بود نی به مخزن ها و لشکر شه شود
تا بماند شاهی او سرمدی همچو عزّ مُلک دین احمدی
مولانا در این باره در دفتر سوم مثنوی خویش از شغالی حکایت می کند که خود را در میان خُم رنگ انداخت و چون بیرون آمد و پوستش را رنگارنگ دید، ادعا کرد که طاووس شده است. شغالان چون شخصیت دروغین او را دیدند، به انگیزه بیداری او از خواب غفلت، از او خواستند که دو ویژگی طاووس را به نمایش بگذارد. نخست آنکه مانند طاووس پر بگشاید و جلوه کند:
پس بگفتندش که طاووسان جان جلوه ها دارند اندر گُلستان
تو چنان جلوه کنی؟ گفتا که نی بادیه نارفته چون کوبم مِنیو
دیگر آنکه از وی خواستند به بانگ طاووسان نغمه سرایی کند و چون شغال خود را در هر دو کار ناتوان دید، پی برد که شخصیتی دروغین برای خویش ساخته بود:
بانگ طاووسان کنی؟ گفتا که لا پس نه ای طاووس، خواجه بُوالعلا
خلعت طاووس آید ز آسمان کی رسید از رنگ و دعوی ها بدان
یکی از نویسنده ها در این باره می نویسد: «[شخصیت] و عزت نفس کاذب، توهم و باورِ خود توان مندی و حرمت نفس را به نمایش می گذارد. شخصیت کاذب، وسیله ای غیرمنطقی، به منظور کاستن از اضطراب و نداشتن امنیت خاطر است که می خواهیم جای عزت نفس واقعی را بگیرد، اما این اتفاق نمی افتد. بسیاری از اشخاص، خواهان شخصیت و عزت نفس از راه هایی هستند که مؤثر واقع نمی شود. به جای آنکه شخصیت را از طریق آگاهی، مسئولیت و انسجام و همت دنبال کنیم، ممکن است بخواهیم با روش های کسب شهرت، کسب ثروت و دیگر روش های نادرست، به این مهم برسیم که در این صورت، خود را فریب داده ایم».
روان شناسی انتقاد و عیب جویی
نقد و عیب جویی، در صورتی که از سر دل سوزی و از روی آگاهی و به انگیزه اصلاح صورت پذیرد، یکی از اصلی ترین ابزار اصلاح شخص و جامعه به شمار می آید. دانشمندان مغرب زمین گفته اند: «شما در جمع ستایشگران لذت می برید و دل خوش می شوید، اما در جمع مُنَقِّدان، رشد می کنید.» مولانا نیز در بیت زیر، به این حقیقت اشاره کرده است:
زان حدیث تلخ می گویم تو را که ز تلخی ها فرو شویم تو را
وی در این باره تعبیر زیبای دیگری نیز دارد:
ناسزا گفتن آن دلبر شیرین عجب است ناسزا گفت که تا دل به سزایی برسد
نقد و تحلیل درست و فارغ از اغراض و تنگ نظری، از یک سو، انسان های مستعد را به سوی کمال می کشاند و آینه ای پیش رویشان می نهد که در آن خود را بنگرند و خود را زیباتر کنند و از سوی دیگر، هنرفروشان بی کمال را بر آن می دارد که از بیم منتقدان، یا کمالی شایسته نمایش به دست آورند یا اگر آن ذوق و مایه را در خود نمی بینند، دعوی هنر را رها کنند و سراغ کار دیگر بروند.
البته اگر نقد و عیب جویی به انگیزه تصفیه حساب های شخصی و از سر غرض ورزی و تنگ نظری و حسد و از روی ناآگاهی باشد، به عنصری ویرانگر و بازدارنده تبدیل خواهید شد و عرصه را بر هنرنمایی های شایسته دیگران تنگ خواهد ساخت. به اعتقاد مولانا و روان شناسان امروز، چنین کسی، چه بسا با این کار، بازتاب عیب های نهفته خویش را در دیگران می بیند و به نقد می کشد. درحقیقت، آنچه را در دیگران به عنوان عیب می بیند، بخشی از تیرگی درون خود اوست که در انسان های دیگر جست و جو می کند. چنین کسی، تلافی آنچه را خود از انجام دادن آن عاجز است، در قالب نقد، بر سر دیگران درمی آورد. مولانا در بیان روان شناسی افرادی که با انگیزه های ناصواب و از روی غرض ورزی به نقد دیگران می نشینند، چنین زیبا سروده است:
ای بسا ظلمی که بینی از کسان خوی تو باشد در ایشان ای فلان
اندر ایشان تافته هستیّ تو از نفاق و ظلم و بد مستیّ تو
چون به قعر خوی خود اندر رسی پس بدانی کز تو بود آن ناکَسی
به تعبیر یکی از نویسندگان: «انتقاد از دیگران [از سر غرض ورزی و حسد]، انعکاس فقدان ایمنی و امنیت در روان ماست. اگر ما نتوانیم خویشتن را بپذیریم، پذیرش دیگران و نقاط ضعف آنها امری محال است. هر چه از خود نامطمئن تر باشیم، بیشتر در پی عیب جویی و یافتن نقاط ضعف از دیگران هستیم. یکی از راه های نادیده گرفتن نقایص خویشتن، انتقاد از دیگران است تا بدین گونه نقص ما توجیه شود و پوشیده گردد».
پدیدآورنده :سیدمحمود طاهری


3