من و یه بغل دلتنگی برای هشتمین ماه سپید شبای تارم...امام رضای(ع) خوبی ها دیار عشق و ایمان (مشهد) - پاییز87 حریم یار تصاویری ناب از حریم عشق در پابوسی هشتمین ماه سپید شبای تارم در غروب دلتنگ پاییز 87 به نام خدای مهر و سلام خالق عشق و ختم کلام " زلفشه" با درودی به خدای عشق و ایمان و حال سلامی به شما گرامیان می نویسم از دلتنگی های بی امان برای امام رضای (ع) خوب و خوبان با دلی شکسته و لبریز بغض باران "زلفشه" درگیر شدن به یک تغییری نابهنگام مرا دلتنگ دلتنگ کرده برای پابوسی امام دلها و حال که باید در حریم مهرش قدم زنان زمزمه ی عشق سر می دادم در زنجیر پاگیر زمان اسیر و مرور می نمایم خاطرات گذشته را و بغض باران می کنم همه درد بی درمان را و می نویسم دلتنگیم را برای امام خوبی ها و لبریز اشک می شوم از شور نگاهش این واژه هایم را تنها می نویسم رو تن زخمی مهتاب ؛ زیرا دلتنگ تر از مهتاب ندیده ام در شب تار این قصه ی دلتنگی دختری ست از تبار باران برای امام خوبان " هشتمین ماه سپید شبای تارم " امام رضای(ع) خوبی ها مولای عزیزم ؛ گفته بودی بیا ..... یادت هست .....؟ آری.....حال آمده ام ببین حتی بهترین لباسهایم را هم پوشیده ام می خواهم برخلاف همیشه شیک باشم حتی با این دل شکسته عهد بسته ام تا غصه هایم را در برکه ی آبی چشمان تر مهتاب بشورانم میدانی ؛ اصلا « درد » پیش تو آوردن نهایت بدسلیقگی من است حتی قصد کرده ام قدم های روی خاک گذاشته ات را ببوسم که این بوسیدن ؛ نوش شفای من است عشق تو را به جان و دل عهد وفای من است تویی که حتی آلاله های دشت خیالم می شکفند با تابش خورشید وصالت... و آنگاه که برگ بید خاطره هایم سجده نافله می روند با قنوت سبز دستانت ؛ نماز شکر خوانم و زیر ربنای باران « رضا (ع ) رضا ( ع) » ی خود گویم و درودی فرستم بر فراز پژواک کوه..... آری کوه همان کوهی که با شنیدن قداست نامت زیر پا می نهد همه غرور آتشینش را... و همچو چکاوکی مست مست آوازه خوان شهر می گردم و سمفونی عشق تو را می سرایم برای لالایی مهتاب در آنسوی پهنه ی عشق می روم به آن دوردست ها و می نشینم پای دلتنگی مهتاب و می سرایم از غریبی و غربت ؛ از غربت آفتاب آن دورتر ها می روم که ابر هم دگر در گردونه ی عشق تو شوق باریدنش گرفته. بدان اینجا در شهر دلم ؛ خورشید دگر در تسلسل زمان نیست اینجا در این قعر زمان در این تاریکی مغموم شهر در این ورطه ی عالم دهر کسوف تاریخ است بتاب بر شهر دلم که اینجا تنها تابنده به نور یقین تو می گردد....... تو ای هشتمین ماه سپید شبهای تارم *********** به قلم بارونی ( زهرا محمدزاده )......آخرین موسم احساس بهار 92
|