درباره شعر تاریخچه سرایش شعر[ویرایش] قدیمی ترین سروده های به جا مانده بهوداهایهندوان باستان بازمیگردد. از تاریخ سرایش وداها اطلاع دقیقی در دست نیست و تاریخ قدیمی ترین سرودهیریگودارا از هزار تا پنج هزار سال پیش از میلاد مسیح پنداشته اند.[۵]همانگونه که اشاره شدگاتاهایزرتشتنیز از سروده های کهن هستند. دیگر سروده ی قدیمی، گیلگمش نام دارد.حماسه گيلگمشنخستين منظومه ی حماسی جهان است.[۶]آنجا که تاریخ تمام میشوداسطورهآغاز میشود؛ حماسههای بزرگ مبتنی براسطورهاند و اسطوره های بزرگ بر پایه ی شرایط تاریخی بنا میشوند. جهان چندین حماسه ی بزرگ را به خود دیده است: دریونان؛ایلیاد و ادیسهیهومر درهند؛مهابهاراتاورامایانا درروم؛انهاییداثرویرژیل درایران؛شاهنامهیفردوسی که تمامی این حماسهها در بزنگاههای خطیری از تاریخ هر ملت ساخته شده اند.»[۷]چینی های باستان نیز به شعر علاقه نشان داده اند و آثاری در این زمینه خلق کرده اند.شی چینگیا کتاب شعر یا کتاب سرودها، از جمله آثار به جا مانده از چین باستان در زمینهی شعر است.[۸] دیدگاه ارسطو[ویرایش] در میان منطق دانان و فلاسفه ی قدیم، کسی که به طور مدوّن و مشروح به شعرشناسی منطقی پرداخته،ارسطواست. اگر چه کسانی قبل از او هم چونبقراط،اریستوفانسوافلاطوندرباره شعر، سخن گفته اند، امافن شعرارسطو تنها رساله مستقل و منطبق بر منهج نقد در این باره می باشد.[۹]ارسطو نظریه ی ادبی خود را برپایه ی «محاکات» (تقلید واقعیت) بنا می کند و سه عنصر وزن(ایقاع)،لفظو هماهنگی را ارکان شعر و ابزارهای محاکات میشمارد. براین اساس، در طبقهبندی ارسطو، انواع اصلی شعر، یعنیحماسه،تراژدی،کمدی، و اقسام وابسته به آن مانند آواز دیتیرامب6، موسیقی و شعر غنایی ورقص، همگی در جوهر هنریِ تقلید مشترکاند و تمایز آنها از یکدیگر به سبب تفاوت در ابزارهای تقلید(عناصر سه گانه)، مضمون تقلید و شیوه ی تقلید است.[۱۰] ارسطو در بخشی از توضیحات خود درباره ی ماهیت شعر و عملکرد شاعر چنین میگوید: «کار شاعر آن نیست که امور را آن چنان که روی داده است به دقت نقل کند، بلکه کار او این است که امور را به روشی که ممکن است اتفاق افتاده باشد، روایت کند. تفاوت شاعر و مورخ در این است که یکی روایت خود را در قالب شعر درآورده است و آن دیگری در قالب نثر، زیرا ممکن است تاریخ هرودت به رشته نظم درآید، اما همچنان تاریخ خواهد بود، شعر ،فلسفی تر از تاریخ است و بیشتر از امر کلی حکایت میکند، در صورتی که تاریخ از امر جزیی حکایت می کند. مقصود از امر کلی در شعر این است که شخص چنین و چنان فلان کار یا فلان کار دیگر را به حکم احتمال و یا برحسب ضرورت در شرایط و احوالی خاص انجام دهد. در تاریخ هدف همین است اما امر جزیی، مثلا کاری که شخص معینی چون الکیبیادس کرده است یا ماجرایی برای او اتفاق افتاده است.»[۱۱] دیدگاههای سنتی درباره شعر[ویرایش] پس از نهضت ترجمه و انتقال نظریه شعری یونانی به حوزه ی اسلامی، رساله های شعری یونانیان موجی از نظری هپردازی را در میان فیلسوفان مسلمان ایجاد كرد؛ چنان كه فارابی، ابن سينا،ابوالبركات بغدادی،ابن رشدو خواجه نصیر طوسی هركدام بخشی از آثارشان را به نظریه ی شعر اختصاص دادند. نظرگاه فيلسوفان از طریق كسانی چون حازم قرطاجنی وارد آثار مدرسهبلاغيونمسلمان هم شد.[۱۲] خواجه نصیرالدین طوسیملهم از سخنابنسینادرکتاب شفا، به پیروی ازارسطو، شعر را «سخن خیال انگیز که از اقوالی موزون و متساوی ساخته شده باشد» میداند. خواجه نصیر در رابطه شعر باموسیقیچنین میگوید: «و نظر در وزن حقیقی به حسبماهیت، تعلّق به علم موسیقی دارد و به حسب اصطلاح و تجربه تعلق به علمعروضدارد. و نظر منطقی خاص است به تخیّل و وزن را از آن جهت اعتبار کند که به وجهی اقتضاء تخیّل کند. پس شعر در عرف منطقی، کلام مخیل است و در عرف متأخران، کلام موزون مقفّی...اما قدما شعر، کلام مخیل را گفتهاند و اگر چه موزون حقیقی نبوده است و اشعار یونانیان بعضی چنان بوده است و در دیگر لغت قدیم مانندعبریوسریانیوفرسهم وزن حقیقی اعتبار نکردهاند.»[۱۳] شمس قیس رازیدر کتابالمعجم فی معاییر اشعار العجمدر تعریف شعر مینویسد: «بدان که شعر در اصل لغت، دانش است و ادراک معانی به حدس صايب و استدلال راست و از روی اصطلاح سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخر آن به یکدیگر ماننده.»[۱۴] فارابیدرباره شعر دو اثر از خود به جای گذاشته است، یکیمقالة فی قوانین صناعة الشعراءو دیگریکتاب الشعرکه آخرین مبحث در جلد اول از مباحث منطقی فارابی است. فارابی میگوید: «در این مقاله، تنها به آن اقوال و معانی می پردازیم که حکیم (ارسطو) در صناعت شعر اثبات کرده است، بدون این که قصد بیان تمام مطالب را درباره شعر داشته باشیم. زیرا خود حکیم نظراتش را در صنعت مغالطه تکمیل نکرده است (...فضلا عن القول فی صناعة الشعر)»[۱۵] اختلاف نظر در تعریف شعر[ویرایش] در حقیقت باید گفت که تعاریف بسیاری در این زمینه وجود دارد که از همان گذشته های دور گاه با هم در تضادند و یکدیگر را نقض میکنند.افلاطون، شعر را از جهت اخلاقی زیان آور و ویرانگر میدانست و از دیدگاه معرفت شناسانه آن را دور از حقیقت و فاقد ارزش علمی میپنداشت. او ارزش زیبایی شناسانی ادبیات را در نظر نمیگرفت یا ناچیز میشمرد و به جای آن از دیدگاه ارزش اخلاقی به ادبیات نگاه میكرد. ارسطو برای پاسخ دادن به این شبهات و انتقادات، رساله یفن شعررا به رشته ی تحریر درآورد. از دید ارسطو ادبیات، اعم از نثر و نظم و شعر، همچون سایر هنرهای دیگر، بر مبنای دو شالوده ی اساسی بنیان گرفته است. یكی از این شالوده ها طبیعت تقلیدگر ذهن و روح انسان است و دیگری نیاز طبیعیاش به توازن، هماهنگی و ریتم است. ارسطو عقیده دارد كه تكامل هجوسرایی منجر به پیدایش سبک و اوزان خاصی در ادبیات شد كه آن را «اوزان ایامبیک» نامیدند و تكامل بعدی آن سبب پیدایش كمدی در ادبیات شد. و تكامل ستایشسرایی منجر به «اوزان هروییك» شد كه تكامل بعدی آن به پیدایش حماسه انجامید. و سپس شاخهای از حماسهسرایی به گونهای خاص رشد كرد و به پیدایش تراژدی منجر شد.[۱۶] همانطور که اشاره شد، در هر دورهای، شاعران و منتقدان و پژوهشگران سعی در ارایهی تعریفی از شعر بودهاند و با اینهمه تفاوقی کلی بر سر تعریف شعر وجود ندارد. کوروش صفویدر گفتگویی به دشواری برای یافتن تعریفی برای شعر اشاره کرده و میگوید: سقراط و افلاطون هردو شعر را نتیجهالهاممیدانستند،اما ارسطو نخستین کسی بود که سعی کرد قواعدی برایادبو شعر و آفرینشهای ادبی کشف کند. «بر اساس تعاریف سنتی، «شعر کلامی است مخیل و موزون» و از دید آنها که حضور وزن را در شعر ضروری نمیدانند و اصل موزون بودن را از شعر حذف میکنند شعر،کلام مخیلی است که متضمن هنجارگریزیهای شاعرانه است»، اما واقعیت این است که امروز دیگر نمیتوان «شعر» را به درستی تعریف کرد تا جایی که شاعری چوناحمد شاملومعتقد است: «نمیتوان یک تعریف کلی از شعر به دست داد، تعریفی که بر اساس آن،اثیر الدین اخسیکتیوصائب تبریزیوعارف قزوینیومهدی حمیدیواخوانونیما یوشیجیکجا شاعر شناخته شوند.»[۱۷] تعریفهای سنتی دربارهی شعر، اگرچه شرط لازم (حداقل) شعر را در بر دارند، اما شرط کافی (حداکثر) را در بر نمیگیرند. یعنی، بیشتر ناظر به عناصر صوری و فیزیکی شعر هستند، نه جوهرهی درونی و متافیزیکی آن. حقیقت درونی شعر، نه تعریفپذیر، نه ترجمهپذیر و نه نقدپذیر است. بهاین معنی، شعر خود زندگی یعنی تجربهی زیستن است. پس مانند خود زندگی، مقول به تشکیک و دارای مراتب و مدارج عالی و سافل است، هم شعر شور محض است مثل ترانههایفایز دشستانی، هم شعور محض مانند قصایدناصرخسروو هم آمیزهیی از شور و شعور مانند شعرحافظ.[۱۸] اما باید دانست که همین کوششها در راستای تعریف و توصیف شعر، خود باعث پدیدار شدن مکتبهای گوناگون ادبی شده است.بدیعوبیان،معانیوبلاغتاز درون گفتگوهای ادبی سر برون آوردهاند.[۱۹] تاریخچه ی شعر پارسی پیش از اسلام[ویرایش] آنچه میتوان گفت و باید گفت این است که شعر ایرانی براساس سندهای موجود به روزگارزردشتمیکشد و ازگاتاهاکه سرودهای مذهبیایران باستاناست و در انتساب آنها به زردشت هیچ تردیدی نیست آغاز میشود و پس از آن دیگر قسمتهایاوستاستو منظومههای دیگری که بهزبان پهلویاشکانی و پهلوی ساسانی پیدا شده است، ماننددرخت آسوریکویادگار زریرانوجاماسبنامه.[۲۰] پیدایش شعر پارسی در دوره اسلامی[ویرایش] نخستین شاعران پارسیسرا (مراد از پارسی در اینجافارسی دریو در مقابلفارسی میانهاست) در درباریعقوب لیث صفاریپدیدار شدند. اگر چه نمونههایی از شعر به زبان پارسی دری، پیش از این دوران وجود دارد، ولی بررسی آنها مشخص میکند که در زمان سرودهشدنشان شعر پارسی هنوز قوام نیافتهبود، چرا که وزن آنان به طور مطلق عروضی نیست. در اینجا نمونهای از اینگونه اشعار (که تعدادشان انگشت شمار است) میآوریم. این قطعه شعری نگاشتهشده درآتشکده کرکویواقع درسیستاناست: فُرخته باذا روش خُنیده کرشسپِ هوش همی برست از جوش اَنوش کن میانوش دوست بَذآگوش بَذآفرین نهاده گوش همیشه نیکی کوش که دی گذشت و دوش شاها خدایگانا بآفرین شاهی محمد سگزیوبسام کورداز نامهای چند تن از سرایندگان دربار یعقوب است. باید گفت شعر در دوره اسلامی پس از وقفهای چند صد ساله با الفبای عربی پدید آمد.ادبیات فارسی دری بیشتر در مناطق شرقی و شمال شرقی؛ یعنی درسیستانوخراسانوفرارود(ماوراءالنهر) پا گرفت و در دوره سامانی، در قلمرو شعر و نثر استقرار و گسترش یافت. در قلمرو شعر و شاعری، شاعران بزرگی چونرودکی،شهید بلخی،
|