شعرناب

اخلاق در نقادی


به نام خدای همین حوالی....
خدایی که از روح خویش در ما دمید و نامش را احساس نامید
خدایی که خود مهر است و مهرآفرین
خالق عشق است و شور و شعرآفرین
با سلامی از مهر و ادب.........به فرهیخته و طلایه دار مهر و قلم همین حوالی جناب احمدی زاده گرامی و تمامی قلم نازان ادیب و مهم تر از آن ادب پرور
ابتدای کلامم گویم که نه بند اسم و رسمم نه دلشیفته ی کبر و خشمم
تنها اسیر واژه های ناب و نظمم ؛ ز اندیشه ی مسموم لبریز شرمم
و بدانید این واژه هایم رسالت قلمم است تا بار دگر جویبار اهانت بر اندیشه و احساس های زلال بخشکد
میدانم و میدانید که آن واژه های بارانی کجا رفته اند که میهمان بغض مهتاب گشته اند در این سکوت تنهایی شب
میدانم و میدانید.....
اما لب نمی گشاییم
آری .....چیزی نگویید
میدانم حرف را......
حال با صدای ناله آفتاب از زخمه ی آن التهاب بر جای مانده ی دل بی روح زمان در این عالم دهر از خواب تشویش بیدار می شوم تا از قلم بالی سازم برای پرواز واژه هایم تا بیکران دور ؛ آنجا که سهم آسمان همه دلتنگی مهتاب است
آنجاست که طرح حضور می کشم با قلم آبی اندیشه ام
با سر انگشت نگاهی می نویسم دلواژه های روشن یقین را روی تن زخمی مهتاب
آری.....
می نویسم که تنها بند یک لحظه ایم
اسیر یک حرف
یک تشویق به جا و کارساز
یک تلنگر برای پویایی قلم
تا پر پرواز گیریم در آسمان اندیشه ای.......
تا بگوییم اگر نداری پای برای همپاییم برای اندیشه ی کودکانه ام بال پرواز باش....
آری ....تنها می توانم بگویم که گاهی دیر می فهمیم که تنها به یک تلنگر بندیم تا منیت ها ؛ زمینگیرمان نمایند
میدانم و میدانیم که نبض واژه های بارانی را جز گلبرگ لطیف صبحگاه لمس نخواهد کرد
بغض بیصدا را جز عقاب تیزپای شبانگاه نخواهد شنید
اشک قلم را جز سطر سپید خیال کاغذی پگاه نخواهد دید
اما نمیدانم چرا گاهی دیر می فهمیم که واژه واژه دیوار چیده ایم با پی مهر و ادب و تنها با غرور عده ای کوته فکر که در حقارت اندیشه خود غوطه ورند دیوارهای سستش فروخواهد ریخت بر سر شیشه نازک احساس...
آری ....احساس ...چیز عجیب و غریبی نیست
همان تک دارایی یک شاعر ؛ یک نویسنده ؛ یک قصه گوی هزار و یک شب دلتنگی من و تو ...
آری...میدانم و میدانیم که این قلمی که در دست گرفته ایم قداست دارد ؛ حرمت دارد ؛ احساس دارد
گهی دردها را می فهمد و می گرید از غروب و غریبی و غربت
گهی می رقصد از شادی و شعر و شور
گهی از غم نان می گوید گهی از غم دل
گهی هم به بهای غروری بی محابا ؛ سخت می شکند
آری میدانم و میدانیم زمان های را داشته ایم که شعر و شاعری رونق چندان نداشت در بین عوام و شاعران بخاطر سروده هایشان ؛ صله می گرفتند و به آن دلخوش...اما اوضاع اینطور پیش نرفت و حال شاعران به خوانندگان شعر صله می دادند تا اشعارشان را بخوانند ولی همه ما به این امر واقفیم که فرهنگ و هنر و آیین و ادبیات هر قومی ؛ سر منشا حیات آن ملت است فرهنگی که رفته رفته با عصاره ی تکنیکال بشری عجین گشته و رنگ و بوی تمدن به خود گرفته در حالی که هر لحظه شاهد آنیم که چه ارزش های مقدسی به یغما رفته اند و در کنج پستوی خاطراتمان ؛ بوی غریبی و غربت می خورند
آری ....در پس این فرهنگ ها و گسترش جوامع ؛ این تنها اندیشه است که باز درد جامعه را می فهمد و قلم می زند از فراخور اندیشه و اشک احساسش......
نه بیاییم احساسی را برای غرض ورزی خویش سرکوب نماییم و نه اندیشه ای را به بهای دیدگاه متفاوت خود پایمال....
بی شک شخصی که پای بند قلم گردیده تنها به احساسش زنده است با عطر خوش بابونه و یاس می پراکند واژه هایش مهر و احساس ؛ خواه بخواهد شاعری در حد یک استاد باشد خواه یک داستان نویس ناشناخته خواه یک خاطره گوی خیال من و تو ....
اگر از احساسش مایه می گذارد از ذات لایزال خدایی ست که از روح خویش در او دمیده و نامش را احساس نامید تا با اشک قلم خود نفس کشد
اگر گهی از حرمت و عشق قلم می زند از جرعه مهری ست که از جام مهر خدایش نوشیده است و تقدیم به عزیزانش می نماید
اگر گهی هم فراتر از سن خود می اندیشد واقف به این باور است که زمان در گذر است و بی شک اوست که فرزند زمان خویش گشته و فراتر از آنچه می نگرد را از قلم جاری می سازد
و اینگونه اندیشیدن زیباست و جاودانه.......خواه بخواهد در برهه ای از زمان ؛ با اندیشه هایی مسموم در ستیز باشد و یا سکوت تنهایی خویش قلم زند
زیرا که در هر دو حال اراده ی پرواز دارد و بالیدن پس بدان که اندیشه ها را در می نوردد
اما این سازه ی مهر و قلم ؛ سرمایه عظیم آینده که همان نگارش اندیشه است را تنها با سنگ ریز غرور بی محابای خود فرو می ریزیم و ناغافل مدعی دانستنیم
با اهانت هایی که به یکدیگر روا می داریم و نام آن را نقد ادبی می نهیم
با جملات تکراری که جز زیر سوال رفتن خود گوینده چیزی را بازگو نخواهد کرد
براستی نقد چیست؟
آیا برای نمونه همین جملات تکراری دوستی که این چنین مدافع حفظ ادبیات ملت بود « نقد » نام دارد؟
تکرار هزار باره ی...........
« ضعیف - ضعیف - ضعیف - ضعیف - ضعیف- و..........و حکایت همچنان پابرجاست با ضرب آهنگ خوش ضعیف »
و در جلسه نقد بعدیش در جواب قاطعانه طرف مقابل این نقد و جبهه گیری او در باب این گونه لحن نقادی
این بود.........
« این بار بخاطر جنبه ی زیادی شما باشه عالی بود با ضعف های کوچک »
و باز هم همین دو بند جمله فوق و تکرار مکررات برای تمامی دلسروده ها و تمامی اشخاص
میدانم و میدانیم که نقد یک اثر ادبی ؛ خواه بخواهد یک ترانه ی ناب باشد
خواه یک شعر فاخر و یا غزلواره ای لبریز رنگ
خواه یک کوتاه نویس خیال شب پره های دلتنگ
خواه یک سپیدی پر رنگ از یک دل همیشه تنگ
باید سازنده باشد نه سوزاننده که اگر عالمانه و بر مبنای اخلاق حاصل آید خود به تنهایی و فارغ از آن اثر ؛ یک آفرینش ادبی محض محسوب می شود
جدای از نقد ظاهری که به اجزا و اصول و قواعد و ترکیب بندی اثر ادبی می پردازد و جنبه ی لغوی ؛ فنی و زیباشناسانه آن را مورد بررسی قرار می دهد باید اصول اخلاق را مورد توجه قرار داد که زیر بنای اندیشه ها همان اخلاق است و بس .
و لازمه ی یک نقد کارساز و اندیشه پژوه التزام به نقد معنوی و درون مایه ای اثر است که فارغ از جنبه تکنیکی اثر ؛ به محتوا و پیام و بیان روان شناسانه آن می پردازد و رعایت اخلاق شرط نقد معنوی ست و بی شک زمینه ساز نقد ظاهری تنها اخلاق است
-نقد باید از صافی اخلاق عبور نماید تا سیالیت داشته باشد تا اندیشه زا باشد نه تفکر زدا
-در پی کارآمدی قلم برآید نه تخریب شخصیت
-آمیخته از حداکثر شناخت و آگاهی نقاد باشد از آن اثر مورد نظر نه صرف غرض ورزی شخصی و آمیخته با توهین و اهانت به صاحب اثر تنها به بهای ادعای حقانیت ادبیات ملت
مگر ادبیات چیزی جدای از اخلاق و ادب است....؟!
آری ....
در فراخور زمان اندیشه ها دستخوش حادثه ها می گردد و غبار اغیار می گیرد اما نه به بهای پایمال نمودن اخلاق و ادب که یقینا جز این دو شعر و ادب معنا نمی یابد
-باید جامع و کامل باشد ؛ جز نگر و همه جانبه ( نه کلی گوئی مانند نمونه ذکر شده ) که در کلی گوئی جز سردرگمی و نامفهومی چیزی هویدا نخواهد گشت و تاثیر معکوس خواهد داشت بر زایش اندیشه صاحب اثر
-ادیبانه باشد و اخلاق مدارانه تا محاسن و معایب یک اثر ادبی هر سبک و قالبی را با رعایت اخلاق در اندیشه با حفظ التزام به قداست قلم از هم تمیز دهد با هدف سازندگی اندیشه نه تخریب سازی آن
-باید اشتباه را محکوم کرد نه آن شخصی که مرتکب آن اشتباه گشته
-باید با لحن مهربانانه و حس دوستانه و برانگیزاننده بیان گردد نه با زبانی سخیف و لحنی خشن
-باید ایجادگر یک فضای تعامل سالم میان افکار متفاوت باشد یک هم اندیشی دوستانه نه یک برخورد یک جانبه
و در آخر ......
اخلاق مدار باشیم که در سایه اخلاق است که آموزه ها معنا می یابد و گیرا تر می گردد نه اینکه قلم را سپر جنگیدن و یورش خود قرار دهیم برای سرکوب احساس و اندیشه
**********
چکیده ای بود از مقاله ای ادبی - اجتماعی که در باب اخلاق در نقادی برای مجله خانواده سبز نگاشتم(( زهرا محمدزاده )).....با اندکی تغییر برای ارسال به این سایت در جواب اهانتی که ابتدا به تمامی کابران بزرگوار گرامیانی چون ؛ بانو خیاط پیشه عزیز ؛ بانو رام عزیز ؛ جناب جهانگیری گرامی و سایرین روا داشته شد و در آخر که اهانت به مدیر محترم سایت ؛ جناب احمدی زاده گرامی را ختم این رفتار خویش قرار داد که همگی بر این جریان بیش از پیش واقفید ....خرداد 92 ( وهمنه ماه 1524 تبری )
«شاد باشید و شعر گستر
مهر باشید و مهرگستر»
«هنرمند باشید و هنر آفرین
نه هنر زدا و غرور آفرین»
"زلفشه"
بهترینها تقدیمتان


2