عشق و عذابازم پرسیدن چرا اینقدر لاغر شدی؟ زیر چشمات کبود شده و گود افتاده؟ صدات چرا اینقدر آروم و لرزه دار شده؟ چرا اینقدر رفتی تو خودت ؟ چرا اینقدر گوشه نشین شدی؟ اعتماد به نفست چقدر پایین اومده! کجا رفت اون همه انرژی و شور و نشاط و اعتماد به نفس؟ گفتم: معتاد شدم! گفتن اعتیاد؟ چی میکشی؟ گفتم رنج... گفتن چرا؟ گفتم عاشقی... گفتن عاشقی؟ گفتم آره عاشقی؟ گفتن عاشقی مگه رنج داره؟ گفتم وقتی واسه کسی که شده کل دنیات ،کل زندگیت، انگار غریبه باشی صد در صد رنج میکشی،روزی هزار بار میمیری،نفست به زور بالا میاد،ریتم قلبت بهم میریزه و هی میسوزه و درد میگیره،انگار تو سینت اسید ریختن و اسید داره تو سینهت میجوشه و بدجور میسوزی و سینهت سوراخ سوراخ میشه؛دندونات همش رو هم کشیده میشه،قرص و دارو هم دیگه جواب نمیده،روزی هزار بار میخوای این دنیا رو ترک کنی ولی باز میگی اگه متوجه بشه خیلی اذیت میشه و خودشو نمیبخشه!!!پس مجبوری ایستاده روزی هزار بار بمیری ولی کاری نکنی که اذیت شه.... آره آدم میسوزه و هیشکی نمیتونه به داد آدم برسه جز معشوق که اگه بیاد همون لحظه از جهنم وارد بهشت میشه آدم!!! آره عشق اینطوریاست!!!
|