خاطرات دردناک قسمت ۲*(خاطره درد....)*(۲) ^^^^^^^^^^^^^^^^^ منزل عموعلی نقی دربالای روستا معروف به مال بالا(محله بالا)در لبه درّه ای عمیق معروف به درّه محمّد رفیع بود من از راه باریک لبه درّه رفتم وبه منزلشان رسیدم وبا صدای کودکانه فریاد زدم عموعلی نقی هاااای... بعد از دقایقی پسرش اسداله از تراس طبقه بالای سرم صدا زد هاااا حمید ؟چکار داری؟گفتم باعمو علی نقی کار دارم بابام گفته برو یه خر بگیربیاراسد اله گفت بابام توی حیاطه الان در را باز میکنه لحظاتی بعد عمو علی خود درب بزرگ وچوبی حیاط را باز کرد وگفت روله(فرزندم)چه میخواهی من ماجرا را گفتم گفت باشه الان میارم سپس بداخل طویله رفت والاغی را افسار زد وبیرون آورد الاغ که صحبتهای مارا شنیده وفهمید میخواهد شهر برود یا از شادی یا از غصّه عرعری سر داد وگوشها را بسمت من میزان کرده بود الاغ؟؟؟...الاغ نگو.... گویی یه اسب بود سفید ودرشت هیکل وتمیز عمو علینقی برپشتش پالانی گذاشت که ابهت اورا دو چندان کرد پالان نو تمیز وبزرگ ..وپشه پرانی هم به جلو صورتش آویزان کرد تا با حرکت مگسها را از چشم وبینی او که آنرا پاره*۱) کرده بودند دور کند ادامه دارد $$$$$$$$$$ از ؛ خاطرات *(حمیدروزبهانی)* """"""""""" *۱)توضیح اینکه بینی الاغها وقاطر ها را در دوران بچگی به سمت بالا جرداده پاره میکردند تا وقتی بار میبرد بخاطر سنگینی بار کمبود تنفس نداشته باشدزخم بینی چند روزه درمان میشد وبینی الاغ فراخ میشد
|