شعرناب

چوم

میدونی بختیار
ی روز اینقدر دلم از این روزگار گرفته بود که
گفتم خدا میشه دیگه کاری به من نداشته باشی من با شیطون راحتترم.
ب؛
اتفاقا تو ی جلسه ی شهر دور مشارکت یکی از بچه ها بود ‌.
خوب حالا چی ؟
م؛نمیدونم راستش قاطی پاتی شده تو هم.


3