شعرناب

گور خویش

زنی از گور خویش بلند شد
او نام آدرسی پرسید رفت و رد شد
و ناگهان دچار یاس شد
پرسیدم از او که هستی بدنبال چه هستی
گفت هستم به دنبال خودم
خودیکه جا مانده من نیستم
به زمین خیره شد وگفت
نمیدانم د ر این جهان کیستم
ودر ان،جهان با نقاب کیستم
میگردم تا بفهمم کی هستم
دست بردم ونقاب را به سختی از صو رتش کندم
اشگ از چشمانم سرازیر شد چون زیر آن نقاب پیر
وترسناک کود کی گریان نشسته بود/.
قلم صاف


1