شعرناب

نقاب

گور خویش یک نفر از گور خویش بلند شد ناگهان نام و آدرس پرسید و ناگهان رفت رد شد دچار یاس شد گفتم به او تو که هستی به دنبال چه هستی که نشد گفت خود را خودم را می خوام خودم را می خوام که نیستم نیستم به زمین خیره ماند وگفت نه این جهان خودم بودم نه آن جهان کسی این نقاب را می‌شناسد امدم به دنبال خود هستم دست بردم و نقاب را به سختی از صورتش کندم زیر آن نقاب پیر وترسناک کودکی گریان نشسته بود قلم صاف


2