شعرناب

داستان

یکی بود یکی نبود زیر گنبد خدا غیر از خودش هیشکی نبود .
یکی بود عاشق و یکی دیگه مجنون او این دوتا یکی بودن .ی روزی پای نهار ی جناقی میشکنن . مثلاً یارم تو را فراموش.
حالا هر کدوم جناق بدست ی جای دور دنبال هم میگردن .
این داستان ادامه دارد...


1