شعرناب

تفاوت شعر و نثر


فرق شعر و نثر
نثر را در لغت نامه ها چنین تعریف کرده اند:
نثر یعنی: پراکنده کردن، پراکنده، کلام غیر منظوم، خلاف نظم و سخنی که دارای وزن و قافیه نباشد.
اما از یک طرف نیز آمده اند نثر را به چند گروه تقسیم کرده اند که حکایت از مزِیّن بودن به سجع و سایر آرایه های ادبی دارد :
1- نثر مرسل که دارای خصوصیات زیر است:
الف- ساده و روشن با جملات کوتاه
ب- خود داری از واژه های سخت عربی
ج- بهره نگرفتن از مترادفات
د- توصیفات کلی و کوتاه
ر- نبود آرایه های لفظی و پیچیده
نمونه های نثر مرسل در ادبیات:
تاریخ بلعمی از ابوعلی بلعمی – قابوس نامه و سیاست نامه از عنصرالمعالی کیکاووس اب اسکندر- سیرالملوک یا پنجاه فصل از خواجه نظام الملک طوسی – ترجمه ی تفسیر طبری از محمد بین جریر طبری و هزاران نمونه از این نوع در طول تاریخ ادبیات
2- نثر مسجّع و فنّی که دارای خصوصیات زیر است:
الف- به کار بردن انواع سجع و قوافی
ب- به کار بردن مترادفات، تشبیهات، استعارات، و توصیفات شاعرانه
نمونه های نثر مسجّع و فنّی : مناجات نامه ی شیخ عبدالله انصاری- کلیله و دمنه نصرالله منشی ، گلستان سعدی و نمونه های بسیار از این نوع در تاریخ ادبیات ترک و عرب
3- نثر مصنوع و متکلّف که دارای خصوصیات زیر است:
الف- زیاده روی در بهره گیری از سجع های متوالی و ترکیبات و اصطلاحات ب- فنّی شاعرانه
ج- سرشار از تکلف
د- توجّه بیشتر به لفظ و بی توجّهی به معنی
ر- عمق معانی
نمونه های نثر مصنوع و متکلّف:
کتاب های تاریخ جهانشاه از عطاملک جوینی، مرزبان نامه از سعدالدّین وراوینی، مقامات حمیدی از قاضی حمیدالدیّن بلخی و نمونه های بسیاری در تاریخ ادبیات
4- نثر بینابین یا نثر مرسل عالی که مشترک در بین نثر فنی و مرسل و منظوم بوده و تاریخ بیهقی و قسمتهایی از حکایت نامه ها در تاریخ ادبیات نمونه ای از این نوع می باشد.
5- نثر گفتاری معاصر:
نثر گفتاری یا نثر شکسته که عبارت از جمله های ساده با معانی ساده در کلمات می باشد و جمله ها با روالی ساده در رشته ی کلام جا می گیرند. از دیگر آرایه ها به جز اینکه در محاوره های معمولی مصطلح باشد در آن نیست. از این نوع نثر در نقل قول ها، نمایشنامه ها، داستانها، و فیلم نامه ها بهره گرفته می شود.
روی هم رفته، نثر در اصطلاح ادبی به سخنی گفته می شود که دارای وزن و قافیه نباشد و سخنی را نیز که در قالب نثر نوشته شود « منثور » گویند. ( برگرفته از گروه ادبیات تبیان : http://www.tebyan-zn.ir/News-Article/persian_literature/2012/8/25/74036.html)
6- نثر ساده ی معاصر: که در آن نوشته ها در حالت محاوره ای ساده و یا کتابی ( با رعایت زبان دستوری ) می باشد
7- نثر شعر معاصر : که مقابلش می شود نظم شعر معاصر.
قالب نثر شعر معاصر در حقیقت تکرار و ادامه ی قالب نثر روان و فنی و مسجّع و مرسل عالی و دکلمه های ادبی و دلنوشته های عاشقانه و عارفانه است که در نام های مختلفی چون نیمائی، سپید، طرح ، چند سطری و امثال اینها جریان می یابد.
فرق «شعر نظم» با «شعر نثر» در این است که سطور در «شعر نظم» مطابق تعریف و با نظمی خاصّ آرایش می یابند اما در «شعر نثر» ،جملات به صورت نثر نوشته می شوند. لذا هرکس می تواند مطابق سلیقه ی خودش سطور را برش دهد. و این روش در قالب دکلمه های ادبی و دیگر آثار بجای مانده از قرن پنجم رایج است:
مثال از شیخ عبدالله انصاری:
کریما!
گرفتار آن دردم
که تو دوای آنی
در آرزوی آن سوزم
که تو سرانجام آنی
بنده ی آن ثناام که تو سزای آنی .
من در تو چه دانم تو دانی ،
تو آنی که خود گفتی و چنان که گفتی آنی
و قطعه ای دیگر:
در کودکی پستی
در جوانی مستی
در پیری سستی
پس کی خدا پرستی
اگر بر هوا پری مگسی باشی
و اگر بر دریا روی خسی باشی ،
دلی بدست آور تا کسی باشی
و نمونه ای از سعدی شیرازی:
عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت
من بنده امید آورده‌ام نه طاعت
به دریوزه آمده‌ام نه به تجارت
اِصْنَعْ بی ما اَنتَ اهْلُه
نمونه ای از قالب نثر مرسل فنی معاصر :
نیما یوشیج:
در شب سرد زمستانی کوره ی خورشید هم چون کوره ی گرم چراغ من نمی­سوزد.
و به مانند چراغ من نمی افروزد چراغی هیچ،نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد …
من چراغم را در آمدرفتن همسایه­ام افروختم در یک شب تاریک و شب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومه­ها خاموش، گم شد او از من جدا زین جاده­ی باریک
و هنوز قصه بر یاد است وین سخن آویزه­ی لب: که می افروزد؟ که می سوزد؟ چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟ در شب سرد زمستانی کوره ی خورشید هم چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
نمونه ای از قالب نثر مرسل ادبی متمایل بر سجع معاصر:
احمد شاملو:
شبانه شعری چگونه توان نوشتتا هم از قلبم سخن بگوید هم از بازویم ؟
شبانه شعری چنین چگونه توان نوشت ؟
من آن خاکستر سردم که در من شعله ی همه ی عصیان هاست،
من آن دریای آرامم که در من فریاد همه توفان هاست
من آن سرد آب تاریکم که در من آتش همه ایمان هاست.
با توجّه به نمونه های بالا در می یابیم که شعر با نثری که منظور نظر ماست متفاوت است. بنابر این نثری که خالی از احساس و آرایه بوده و یا آرایه هایی تهی از جوشش در آن به آغوش جمله تحمیل گردند، نمی تواند شعریت دلنشین و به درد خوری باشند. تنها با بریدن سطرهای نثر نمی توان به روی نوشته ای اسم شعر گذاشت. شما شعر نثر در قالب مسجّع بنویسید، جملاتش را برش ندهید. آنکس که اهل فن است شعر بودن آن را خواهد فهمید. به نثری ادبی از دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی توجه فرمایید:
« چه بگویم که دل افسردگی ات از میان بر خیزد؟ نفس گرم گوزن کوهی چه تواند کردن؟ سردی برف شبانگاهان را که پر افشانده به دشت و دامن؟ »
و یا نمونه دی دیگر:
« در روزهای آخر اسفند، کوچ بنفشه ها زیباست.
در نیمروز روشن اسفند، وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد، در اطلس شمیم بهاران، با خاک و ریشه، میهن سیارشان در جعبه های کوچک چوبی، در گوشه ی خیابان می آورند، جوی هزار زمزمه در من می جوشد.
ای کاش، ای کاش آدمی وطنش مثل بنفشه ها در جعبه های خاک ، یک روز می توانست همراه خویشتن ببرد هرکجا که خواست، در روشنای باران ، در آفتاب پاک.»
احساس لذتبخشی در نثر ادبی فوق نمایان است. حالا اگر جملاتش را برش دهیم و زیر هم بنویسیم ، بر لذتش افزوده خواهد شد؟! تصویر عوض خواهد شد؟!
پس شعریت در قالب نثر های روان و مسجع و فنی ادبی در برش نامنظم سطور نیست و باید محتوا شعریت آن را تصدیق نماید.
به عبارتی، چاه باید از خودش آب داشته باشد با ریختن سطل به سطل نمی شود.
هر نثری شعر نیست
آنچه از نثر ، مورد نظر بنده می باشد « نثر ساده » است.
در نثر ساده ی کتابی، قوائد و دستور زبان، تا حدودی رعایت می گردد. یعنی در یک جمله یا سطر، فاعل و فعل و مفعول و.... هر کدام در جای مشخص خود قرار می گیرند. اما اگر در یک جمله، قواعد به هم ریزد و کلام با آهنگی ویژه از سختی به نرمی گراید، بطوری که نوعی لذّت از خوانش آن احساس گردد، آن جمله بر طایفه ی شعرها قدم نهاده است. مثل نوشته هایی در قالب های نثر فنی و مسجع قرن پنجم و یا نثرهای ادبی و بحر طویل و دکلمه های عارفانه و عاشقانه ی قرن ششم و هفتم تا عصر حاضر.
عنایت داشته باشید:
عبارت « به خدا سپاس می گویم » نثر است
اما
عبارت « منّت خدای را » شعر است
بنابر این شعر در قالب نثر، می تواند از پیام و اندیشه ی عالی و صنایع ادبی مثل آهنگ کلام، تصویر و تخیّل، قافیه و سایر آرایه هایی که در احساس غوطه ورند، برخوردار باشد.
همه ی نثرها شعر نیستند اما همه ی نظم ها شعر هستند لیکن درجات و مراتبشان متفاوت می باشد. برای اینکه یکی از دلایل شعر بودن مطلبی، خروج از قواعد نثر و ایجاد آهنگ در کلام می باشد که این در نظم محسوس است.
شاید شعریت یک نظم، قوی و شعریّت یک نظم بسیار ضعیف باشد اما در شعر بودنش هیچ شکی نیست.
سطور در نثرهای شاعرانه ، به دلیل اینکه موسیقی منظّمی ندارند، از چینش کلام و نظام بخصوصی تبعیّت می کنند. چنانکه بسیاری از آثار گذشتگان از قرن سوم گرفته تاکنون ( چه در ادبیات عرب و ترک و فارس و...) شعر هستند. قواعد نثر ساده را به هم ریخته اند و در احساس های عمیقی مملو از گنجهای پند و رمز و راز زمانه و شورهای عارفانه و عاشقانه کتاب به کتاب و سینه به سینه می گردند.
به قطعه ای از آثار شیخ عبدالله انصاری توجّه فرمایید:
الهی!
از آنچه نخواستی چه آید؟!
و آن را که مخواندی کی آید؟!
نا کشته را از آب چیست؟
و نا خوانده را جواب چیست؟!
تلخ را چه سود اگر ش آب خوش در جوار است
و خار را چه حاصل از آنکه بوی گل در کنار است!؟
الهی!
در جلال رحمانی
در کمال سبحانی
نه محتاج زمانی
و نه آرزومند مکانی
نه کس به تو ماند
و نه به کسی مانی....
همین که در اثر فوق ، پیامی عرفانی ، حسّ درون انسان را تکان می دهد کافی نیست؟!
آیا کدام یک از نشانه های شعر بودن در نثر فوق محسوس و مشهود نمی باشد؟
می بینیدکه:
قافیه دارد
احساس دارد
قواعد کتابی نثر ساده را به هم می ریزد
نوعی زیبائی و لذت برای مخاطب دارد که در نثر ساده نیست
تصویر و استعاره و شور و احساس و رمز و رموز عرفانی دارد:
« تلخ را چه سود اگر ش آب خوش در جوار است
و خار را چه حاصل از آنکه بوی گل در کنار است!؟»
اینها همه مزیّن به تصاویر و آرایه اند.
عرض می دارد: نثری که از قواعد و اصول دستور زبان خارج و مزیّن به آرایه های گوناگون ادبی شد، شعر است. لیکن این شعر درجه بندی می شود. شاید ضعیف باشد، شاید قوی.
اگر ضعیف باشد آنوقت می گویند « فلان شعر با توجّه به فلان لحاظ ضعیف است ».
در قرون گذشته، انواع مختلف نثرهای ادبی را که مزیّن به آرایه های شاعرانه بودند، با عنوان « دکلمه » در محافل مختلف استفاده می کردند.
لیکن در قرن حاضر آمدند نثرها را تحت عنوان شعر نو ( نیمائی، سپید، طرح، نثر چند سطری و چند گانی و .... ) در ادبیات، وسعت بخشیدند...
اما بسیار جای تآسف دارد که خیلی از این نثرهای معاصر به دلیل اینکه از روی احساس درونی نوشته نشده اند، شعر نیستند.
و اینک با میلیونها نثر نویس به اشتباه می بالیم که شعرمان دارد در مسیر درست خودش حرکت می کند .
تنها برش دادن سطور نثر و زیر هم نوشتن پاره های نامنظّم کوتاه و بلند جملات ، نشانه ی شعر بودن نیست. روزنامه های ما پر از چنین نثرهایی گیج کننده هستند که نه احساس و اندیشه درش هست و نه پند و پیام به درد خوری را در آغوش صنایع و آرایه های ادبی برخوردار می باشند.
با این حال، چیدن آرایه هم در یک سطر ، اگر خالی از پیام باشد، به تنهایی برهانی بر موجودیّت شعور نیست.
می توان در عرض یک ساعت هزار کلمه نثر نوشت که پر از تصویر و کنایه و ترکیب و آرایه های مختلف است اما هیچکدام نیز از دل بر نخاسته اند.
بنابر این نثر خالی از احساس و تهی از شعر و شعریّت نیز بسیار است.
احتمال می دهم اجداد ما بدین خاطر نثرهای ادبی در قالب های مختلفی چون دکلمه و مسجع و مرسل عالی و فنی و بینابین را تحت عنوان شعر برای نسل ها معرفی نمی کردند که موجبات تخریب موسیقی را فراهم می آورد. برای اینکه از قدیم شعر و موسیقی لازم و ملزوم یکدیگرند.
قبل از نتیجه گیری، توجّه شما را به شعری از استاد محمدرضا شفیعی کدکنی جلب میکنم:
ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند
کاندر تو کس نظر نکند جز به ریشخند
ای خفته خوار بر ورق روزنامه ها
زار و زبون، ذلیل و زمینگیر و مستمند
نه شور و حال و عاطفه،نه جادوی کلام
نی رمزی از زمانه و نی پاره ای ز پند
نه رقص واژه ها،نه سماع خوش حروف
نه پیچ و تاب معنی، بر لفظ چون سمند
یا رب کجا شد آن فر و فرمانروایی ات
از ناف نیل تا لبهّ ی رود هیرمند
یا رب چه بود آنکه دل شرق می تپید
با هر سرود دلکشت، از دجله تا زرند
فردوسی ات به صخرهّ ستوار واژه ها
معمار باستانی آن کاخ سر بلند
ملاح چین،سرودهّ سعدی، ترانه داشت
آواز بر کشیده بر آن نیلگون پرند
روزی که پایکوبان رومی فکنده بود
صید ستارگان را در کهکشان کمند
ازشوق هر سرودهّ حافظ به ملک فارس
نبض زمانه می زد ، از روم تا خجند
فرسنگ های فاصله ، از مصر تا به چین
کوته شدی به معجز یک مصرع بلند
اکنون میان شاعر و فرزند وهمسرش
پیوند بر قرار نیاری به چون و چند
زیبد کزین ترقی معکوس در زمان
از بهر چشم زخم،بر آتش نهی سپند!
کاین گونه ناتوان شدی اندر لباس نثر
بی قرب تر ز پشگل گاوان و گوسپند
جیغ بنفش آمد و گوش زمانه را
آکند از مزخرف و آزرد زین گزند
جای بهار و ایرج و پروین جاودان
جای فروغ و سهراب ؛ امیّدِ ارجمند ،
بگرفت یافه های گروهی گزافه گوی
کلپتره های جمعی درجهل خود به بند
آبشخور تو بود ، هماره ضمیر خلق
از روزگا ر گاهان وز روزگار زند
واکنون سخنورانت یکسطر خویش را
در یاد خود ندارند از زهر تا به قند
در حیرتم ز خاتمهّ شومت ای عزیز
ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند؟!
نتیجه:
ما در یک احساس، به زمان وابسته ایم و تغییر زبان و بیان و تصاویر با گذشت زمان، امری طبیعی است. روزگاری اجداد ما در شعر از تیر و کمان بهره می بردند امروز هم زمان چنین اقتضاء می کند که از مسلسل و تانگ بگوییم. فردا هم در مجالس ادبی کره ی مرّیخ از سفینه و ... خواهند گفت. قالب نثرهایمان همچنان در روال و نرمال گذشته است و تنها در سلیقه های مختلفی تغییر اسم به نوی نیمایی و سپید و امثالهم داده است.
امیدوارم نثرهای شاعرانه ی کنونی ما در قالب های نثر روان و مسجع و مرسل و فنی و بینابین و... تحت عنوان « شعر نثر» چه در یک سطر و چه در دو سطر و چه در سه سطر و چه در صد سطر کوتاه و بلند، تهی از شعریّت و اندیشه و احساس و پیام نباشد تا اینکه بتواند جای خالی کمبود زیبائی موسیقی منظوم را در خود پر نماید. اما مقام نظم ( چه در غزل و مثنوی و چه در زلال عروضی قافیه دار ) به شرطی که زحمت گنج آوری را مالک گشته و در عمق احساس، حرفی برای گفتن داشته باشد، قابل مقایسه با نثر نیست.
با تقدیم زلال زیر ، موفقیّت همه ی دوستان عزیز در عرصه ی ادبیات را از درگاه ایزد منّان خواستارم.
خادم اهل قلم
دادا بیلوردی
تبریز – دوم خرداد 1392 هجری شمسی
شعر می دانید چیست؟
شعر هم نوعی بهار زنـدگیست
عالمی از واژه ها در باغ دل پروردن است.
شعر تقسیم سطور نثر نیست
باید اندر شعر زیست
.
موسیقی در نظم هست
نظم در آهنگ، شور بـزم هست
گاه در یک قافیه صد معنی و احساس بین.
چارچوب نظم ها را عظم هست
انسجـام و حــزم هست
.
ای بسا مُنشی که مُرد
ای بسا نثری که مُهر « مُرد» خورد
ای بسا کاهــی کــه بـا تبلیـغ، نام شعر یافت،
بعدهـا در پنـجــه ی آتـش فـسـرد
سهمی از جنگل نبـرد
.
نی که بی نایی شود
دست باد افتاده هر جایی شود
شعر در هر قالبی چه نظم و چه نثر و زلال
باید همچون شهر رویایی شود
غـرق زیـبـایــی شود


3