گپی با خدا ( 1 ) به نام خدای همین حوالی...... خدایی که خود مهر است و مهرآفرین خالق عشق است و شور و شعرآفرین "سلام به یگانه عاشق عاشقای عالم" گفتم : خدا جونم خیلی احساس تنهایی و بی کسی می کنم....! گفتش : من که نزدیک ترینم گفتم : نه مهربونم.....من از تو دورم ...ای کاش دیوارها فاصله میونمون نبود...! گفت : کافیه توی تک تک ثانیه هات فقط منو صدا زنی. گفتم : با این همه خطاهام خجالت می کشم دوباره سر سفره ات بنشینم....! گفت : من که بخشنده ترینم گفتم : آخه برای کدوم خطاهام بیام پشت درت....! گفت : واسه تمومشون گفتم : یعنی منو می بخشی....؟! گفت : مگر بخشنده تر از من کسی رو داری....؟! گفتم : چرا با این حرفات آتیشم می زنی؟؟؟ گفت : بده که بنده هامو دوست دارم.....؟؟؟ بی هوا اشک از چشام جاری شد خدا جونم.....یگانه بهانه ی بودنم....شرمنده ی لحظه هایی ام که بی هوا توی شلوغی های زندگی تو رو گم کرده بودم دستتو رها ولی تو همش کنارم بودی.... ثانیه هایی که حضورت برایم گنگ بود لحظه هایی که روی ردپاهایت قدم برمی داشتم اما مغرورانه توجهی به وجودت نمی کردم دوستت دارم بی آنکه بدانی دوستت دارم چه نزدیک و چه دور چه به من نگاه کنی و چه فراموشم کنی دوستت دارم چون میدانم همراهیت با من مثه نفس کشیدنه آروم.... بی صدا... همیشگی.... امشب هم به خوابم بیا....... « قلمی در خلوت تنهاییم با مهربان خدای مهرآور »
|