شعرناب

باد پاییزی

صدای باد پاییزی برایم خاطرات گذشته را به ارمغان می آورد. حالا روزگار گذشته در ذهنم صورت داستان به خود گرفته است. روزهای پاییزی وقتی برگهای درختان به آرامی فرو می ریخت وآخرین گلهای طبیعی کنار و گوشه ی خیابان اندک اندک رو به زوال می رفت. دیدن آن مناظر دلپذیر و شادی آوربود . وهمواره موجب انبساط خاطر می گشت .من به هیچ چیز جزتلاش و کوشش ودستیابی به آرزوها نمی اندیشیدم. وسیرروزگار را بروفق مراد می دیدم ولی نمی دانستم که آن چشم انداز همواره عبرت آموز نیز هست. وتلنگری برپیکر آدمی وارد می سازد که ای انسان هشدار که تمام پدیده ها اگر روزی پا در میان می نهند سر انجام روزی از بین می روند .بدینسان زندگی با همه ی فراز ونشیب هایش زود گذر و نا پایدار است .
امروز در کار خویش فرو مانده ام.از دگرگونی روزگار هستی سوز و سیردر فریبستان ، خسته دل و فر سوده گشته ام.بدینسان که حتی زندگی به شیوه ی درویشان برایم دشوار شده است .آنچه انگیزه ی خوشدلی وسبب خرمی بود ،در دسترسم نیست .در دروغزاری که نه آرامشی بر جای است و نه شادی و و شکوهی برپای. یادشان گرامی آن آواهای دلفریب و دلهای آکنده از امید. آن دوستداران و یاران مشفق ومهرپرور که از آلایش پیراسته بودند .
فزونتر از آن نگرانی هایی است که پیرامونم را گرفته و مرا از آن گریزی نیست. آیاهیچ فرشته ی امیدی هست که نجاتم دهد ؟!
. .. ✍.. ابوالحسن انصاری


1