ناهید عرجونی شاعر سنندجیبانو "ناهید عرجونی" شاعر کردستانی، زادهی سال ۱۳۴۸ خورشیدی، در سنندج است. از وی تا کنون چند مجموعه شعر با نامهای زیر منتشر شده است: - اینجا منحنی ها حرف میزنند - نشر نگیما - ۱۳۸۱. - روی جمجمهام بنویس پنجره - نشر مهر تابان تهران - ۱۳۸۸. - کسی از شنبههایمان عکس نمیگیرد - نشر ئاراس کردستان عراق - ۱۳۹۱. و... ◇ ︎نمونه شعر فارسی: (۱) [گرد بود زمین] گرد بود زمین از گالیله کوچکتر بودم که فهمیدم و بعد خیالات بَرَم داشت که میشود همه چیز را گفت بگذار از اول شروع کنم از اولین دوستتدارم که کوچه خلوت بود و مَرد میشدی اگر نمیمُردی نمیمُردی اگر مَرد میشدی مَردِ من! اگر یک بار فقط یک بار دیگر دوستتدارم را آهسته مینوشتی زیر چهارپایه شبیه زمین گرد است در آهستگیِ دادگاه گالیله - این چهارپایه را بردار سرباز میخواهد حرف بزند انگار این پدرسوخته توی جیب راستت عکس من بود با مقنعهی مدرسهام بودم سرباز دانسته بود دوستتدارمهای تو من هستم با غیظ گفته بود دخترهای کورد... و چیزهایی که فرمانده لیز بخورد در نیمهشبهایش در عریانیِ خودش و بخندد طوری گفته بود که هم بشنوی هم نه! و حرصات را بالا بیاورد و ببیند لبهایت را گزیدهای خون خونت را خورده است سرباز دیده بود مَرد میشدی اگر نمیمُردی مرا بیشتر از اعلامیههای لعنتیات دوستداشتی اگر بیشتر از حزبهای زباننفهم زمین گرد بود و سرباز چهارپایه را انداخت و عکسام را گذاشت سیر ببیند گذاشت روی کفشهایت که افتاده بودند یک گوشه گذاشته بود که گریه کند عکس چروک بخورد و سالهای بعد سر در بیاورد از آسایشگاه از گریههای گاهبهگاه مَردی پیر که خاطراتش را از جنگ مینوشت. (۲) [نه این خانه بلد نیست حرف بزند] نه این خانه بلد نیست حرف بزند فقط توی سرگیجههای خودش راه میرود از پنجره به بیرون نگاه میکند و برای مهمانهایی که نمیآیند دست تکان میدهد بهانهگیر است این خانه دل نمیدهد به بوی غذا به گرمیِ تنهای دیگر هم خودش را میزند به در به دیوار برای کمی رؤیا و بعد خلسههایِ عمیقاش را پنهان میکند زیر تخت بلد نیست زندگی کند این خانه خوشبخت بشود آدم نیست دلگرم بشود به چهار دیوارش دیوانه است برای خودش شعر میخواند دستمال سفیدش را پرچم کرده است و فکر میکند میتواند با مرگ حرف بزند به تفنگها بگوید کارشان درست نیست زمین را پاک کند از خون میگویند جن دارد این خانه شبها تا صبح صدای گریه میشنوی. (۳) [برای خودم که نه] برای خودم که نه برای اسبی که توی خونم شیهه میکشد فکری بکن بگو چطور بگویم دویدنم به دردش نمیخورد به دردش نمیخورد موهای بلند و چشمهایی که اسمشان مریم است برای یک اسب سخت است دکتر سخت است مدام بخورد به دیوارهی رگهای یک زن بخورد به انگشتهایش که مضطرب هستند برای یک اسب دویدن توی دایرهای که خاکستریاش قرص میخورد زیانآور است گیرم که حال من خوب بشود اما برای اسبی که یالش بلند است و توی رگهای یک زن شیهه میکشد سخت است زندگی سخت است که اسم چشمهای زن مریم باشد و با قرصهایی که رنگشان سبز است به خواب برود. (۴) [زخمهایت را نشانم بده سیاه] زخمهایت را نشانم بده سیاه نشانم بده کبود و تمام سکانسهای بعد توی راهروهای یک تیمارستان دستهایت را بگیرم سخت ببوسم محکم تمام شد تو برگشتهای جنازهها را فراموش کن عزیز من دیوانگی دبیرستانی بود که ما را به جنگ میبرد هر صبحگاه بیپناهی صدای کوچک من بود که میجنگید با صدای بلندگوها - خدایا! دلهای ما را.../ خطا بروند گلولهها - خداوندا! به ما.../ خطا بروند گلولهها - پروردگارا ! آنانکه.../ خطا بروند گلولهها - بار خدایا! پدران و.../ خطا بروند گلولهها - معبودا! ما را از.../ خطا بروند گلولهها بار الها! قادرا! خطا بروند گلولهها. (۵) پیراهنات را در آغوش گرفتهام این پرچم سفید من است در برابر جنگهای نابرابر دنیا!. (۶) دنیا جای خوبی برای شاعر شدن نیست این بار که برگردم درخت میشوم!. (۷) دوباره به من دروغ بگو بگو که رویاهایت میان مرگ و من پرسه نمیزند تنات را چند بار خلاصه کردهای میان تن آب و طناب؟ چند بار مرد شدهای به مرگ فکر کردهای چند بار به من به پیراهنام که نباشد؟ دروغ بگو قهرمان مگر یک مرد چقدر میتواند راست بگوید!؟ (۸) [ساعت هفت] عاشقات شدهام درست مثل این که زمین تنها در تو راه برود و مردهای دیگر تنها راه بروند در امتداد زنهایی که توی کوچه عاشقات میشوند و توی خوابهایشان کوچ میکنند از لباسهای مردانهات به لباسهای مردهایشان من اما همیشه توی لباسی هستم که دکمههایش را دوختهای روی پوست نازکم و دلش میخواهد باز شود رو به ساعت هفت رو به زنهایی که دکمههایشان را تند تند میبندند تا بچههایشان را به مدرسه برسانند!. (۹) یک تار از موهایم را بردار با خودت ببر به هر شهر که میرسی دری باز میشود به رویت با هر کس حرف میزنی روسریام تاب میخورد هر زنی که عاشقت بشود گونههای من گل میاندازد و منتشر میشوم توی تمام ایستگاههای جهان! (۱۰) دلم برایت تنگ میشود وقتی قرار است جنگ به خاورمیانه کشیده شود کشیده شود به انگشتهای تو به موهای عاشقم و قرارگاه کوچکی که چهارشنبه است!. (۱۱) نوشته ی بودی جهان زندان بزرگی ست فرار کن آهو انگشت هایت را ببین انگشت شمار مانده است از روزهایمان نوشته بودی دوستت دارم آهو و مرگ جز دوستت دارم تمامیت ما را می بلعد پاییز به اینجا هم رسیده است بید مجنون درخت سیب و خاک باغچه ها ی زرد و نارنجی برای خودت یک شال نارنجی بگیر آهو با گل های کوچک سبز برای خودت فرصت نگاه کردن رقصیدن عشق ورزیدن بگیر نگاه کن آهو حالا دیگر فقط نگاه کن. (۱۲) لبخند بزن عزیزم تو هنوز آنقدر جوانی که مرگ مطمئن نیست درست آمده باشد هنوز آنقدر زندهای که من برایت پیراهنی تازه خریدهام (۱۳) برایم "مرا ببوس" و لباس گرم بفرست میگویند زمستان سختی در پیش است... (۱۴) از جنازه بر میگردم دست هایم خط خوردهاند کسی دلم را میتکاند سیب میافتد امشب برای همه ی سربازهای دوست و دشمن گریه میکنم! (۱۵) دست بردارید از جنگ از روزنامه خبر از شمارش تسلیحات، دست بردارید از عکس کودکانی که مرده اند... گردآوردی و نگارش: #لیلا_طیبی
|