ملکه صنیعی شاعر اهل کرمانشاهاستاد بانو "ملکه صنيعی" مادر شعر سپید کرمانشاه، زادهی ۱۴ دی ماه ۱۳۲۵ خورشیدی، در شهر کرمانشاه است. او بعد از اخذ ديپلم به خدمت سپاه دانش درآمد و کار تدريس را در روستاهای کرمانشاه آغاز كرد، و مدتی بعد به استخدام آموزش و پرورش درآمد و برای ادامه تحصيل به دانشسرای عالی رفت. ایشان فعاليتهای ادبی خود را از سال ۱۳۴۴ با چاپ در مجلهی "بانوان" شروع و سپس در نشريات ديگر، مانند "فردوسی"، "تهران مصور"، "صبح امروز"، "رنگينکمان"، و "مجله جيبی ماه نو"، اشعارش چاپ و به عنوان خبرنگار اين مجلهها در دبيرستان هم فعالیت داشت. وی که نخستین زن سپيدسرای کرمانشاهست، در سال ۱۳۴۷ مجموعه شعر سپيد "تصوير تنهايی" را در انتشارات فردوسی به چاپ رساند، همان دوران با شاعران بزرگی چنان: نصرت رحمانی، احمد شاملو و شفق کاشانی آشنا و همنشین شد. در سال ۱۳۹۵ به توصيهی دوستان و همسرش، بعد از پنجاه سال، دومین مجموعه شعر سپيدش، با عنوان "سکوت شاهپرکها" را در انتشارات تک درخت به چاپ رساند. ◇ نمونهی شعر: (۱) دریغ حالا نگاه کن هنگامهی خشم است رقص ققنوسوار در آتش پرواز روسریها در باد گیسوان بریده در دست جریمهی مشقهای نانوشته بر دیوارهای شهر قبل از وقوع بیهنگام گلوله. (۲) پَرِ پَروازم بود زندگى در قفس آموختنم هر زمان پَر بگشودم كه در اوج باشم دشنهاى يا كه خدنگى، نشست بر بالم. (۳) در روزگارى كه، آفتاب و ماهتاب به جستجوى تو پنجه در كوچههاى پيچ در پيچِ بىخيابان مىكشند و باد در پريشانى فصل شاخههاى درختان آفت زده را، مىسايد شبهاى سرد و بىسپيدهمان، در لحظههاى تشويش و شكنجه با نعره قناريهاى عاصى و ذهن هراسناكِ اين نسل ِپيرِ پشيمان ادامه مىيابد و حضور غضبناك ِچكمه پوشانِ عبوس؛ در خيابانهاى سرخ شهر و اين طاغوت و اين تكرار... (۴) اين حسرت اين آه اين آه اگر مُشتى شود طاق بستان و بيستون كه هيچ البرز را نيز به لرزه در مىآورد. (۵) گفتمت راه بىپايان است وقتى از مرز گذشتى رفتى راه برگشتى نيست و تو اما نشنيدى نگذشتى. (۶) در پشت حصار دلتنگیم خیال تو هر لحظه قدم میزند خوابم نمیبرد سخت دلتنگ غزلهایت شدم. (۷) ای كاش به خوابم میآمدی اما نيامدی! شادیهایی كه دير آمدند و زود رفتند و غصههایی كه رسوب كردند از تو كه فقط نامی ماند از من هيچ! ... هنوز پژواک هلهله به گوشم بود: كه جنگل را آشوب در گرفت و مرگ شعر را: به عزا نشستم ... آنگاه گلهای "روسری حميده"* را؛ باد با خود برد! من ماندم و "پرندههای خيس"* كه تا هنوز: به ماتم نشستهاند. --------- * اشاره به شعر خسرو گلسرخی * نام کتاب خسرو گلسرخی (۸) خیره بر جادههای ناباوری، گم شدم در بودن نبودنها با قصهای پر غصه و طولانی از اینهمه سالهای گمشده و فردائی که: در رؤیای فنجان قهوهام گم شده است! نپرسیدیم هرگز دستهایت کو و من هر شب شعرهای ناسروده ام را در دستان خالیام گریستم! گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی
|