شهرام گراوندی شاعر باغ ملکی آقای "شهرام گراوندی" نویسنده، شاعر، روزنامهنگار و منتقد ادبی خوزستانی، زادهی ۲۷ دی ماه ۱۳۵۱ (در شناسنامه اول تیرماه ۱۳۵۲) خورشیدی در شهر باغملک. در خانوادهای اهلِ هنر و فرهنگ، است. عموی پدرش، "جعفر گراوندی" نوازندهی معروف نی هفت بند بود و داییاش "سلطانمحمد گراوندی"، (مهمترین مشوق وی)، قصهنویس و در عین حال همکار مجلهی فکاهیون. او لیسانس مدیریت بازرگانی و در رشته علوم ارتباطات نیز مدرک کارشانی ارشد را اخذ کرده است و در مطبوعات تخصصی ادبی – فرهنگی سالهاست مشغول به نوشتن است. هنوز ۱۳ ساله بود که قصهی "مگس فضول"، از او در مجلهی اطلاعات هفتگی، به چاپ رسید. گراوندی پس از گرفتن مدرک دیپلم از دبیرستان امیرکبیر باغملک، برای تحصیل در رشتهی مدیریت صنعتی آزاد رشت رفت ولی هزینهها، باعث انصراف از دانشگاه شد. و به خدمت سربازی رفت. پس از خدمت، دانشجوی مدیریت بازرگانی آزاد آبادان شد و در دانشکاه با راهاندازی نشریهی دانشجویی آور (که پس از ۴ شماره، و کلا ۲۰۰۰ نسخه، توقیف شد)، به فعالیت هنری پرداخت. راهاندازی موسسه فرهنگی،هنری اوربه (نام باستانیِ باغملک)، راهاندازی کانونهای هنری و تبلیغاتی، شرکت و سخنرانی، در جلسههای ادبی، تدریس اصول داستاننویسی، نوشتن نقد ادبی، از دیگر فعالیتهای این هنرمنداست. ◇ فعالیتهای مطبوعاتی: - مدیرمسئولی موسسهی فرهنگی هنری «اورامان» به مدت چهار سال - سردبیری هفتهنامهی فرهنگی – هنری «تولید» به مدت پنج سال تا زمان تعطیلی این هفتهنامه در سال ۱۳۸۶ - سردبیری هفتهنامهی اروند برای چهار شماره در سال ۱۳۷۸ - دبیر صفحهی ادبی هفتهنامهی فجر خوزستان در سال ۱۳۷۸ - مدیرمسوول نشریهی پیوند ایرانیان - سرپرست استانی و سردبیر ویژهی روزنامههای «عصر مردم»، «همبستگی»، «راه مردم»، «انتخاب»، «توسعه»، «آرمان» و «همشهری» و... ◇ کتابشناسی: - مجموعه شعر «بر بال بلند باد»، ۱۳۷۶ - انتشاران گلپونه - کاوش - مجموعه داستان کوتاه «لوزیهای خزان زده» در دو بخش قصههای آزاد و قصههای بومی - اقلیمی، ۱۳۸۶ - انتشارات دستان - مجموعه شعر «ایران مال من است»، ۱۳۹۴ - انتشارات نصیرا - کتاب «کوچ» پژوهشی در باره زندهیاد "قدرت کیانی" - اگر جعفر اینجا بود (مجموعه داستان) - سفر عشق در شعر امروز (کار تحقیقی دربارهی شعر نو) - اسب کُشی - از مهتابی به روزن شب جنگل و... ◇ نمونهی شعر: (۱) [تنهایی دختر شب!] این خیابان با خیابانی در باتایا یا منامه فرقی نمیکند این گذر با گذری در تیخوانا یکی است این آدمها که از این معبر تاریک میگذرند فرقی با آدمهای شتابزدهی غروبهای کابل نمیکنند تنهایی مردی در دوشنبه فرقی با تنهایی مردی در بغداد ندارد حتا بمبهایی که خوابشان را میآشوبد یک فرکانس دارد یک هارمونی! این درختهای پرتقال در گرگان فرقی با درختهای پرتقال خونی در آمستردام و لاسوگاس ندارد حتا در لندن هم کنار رود تایمز کبوترهایی جفت میشود روی دست – علیالخصوص – دخترها که طابق النعل بالنعل شبیه کبوترهای سمج استانبول همیشه ابری هستند در استادیومی در سانتیاگو تماشاگران عصبانی همان فحشهایی را سر میدهند که در استادیوم جهان پهلوان حوالهی داور و بازیکن و مربی غایب میکنند هر شب که ماه بیاید به وقت گرینویچ یا ساعتی در میدان مرکزی برازیلیا نشمههایی از خانه بیرون میزنند که فرقی با نشمههای دیگر شهرهای زمین ندارند اما دختری در تهران وقت شبانهی حضور اقتدا به مهتاب میکند برای ماه شعر میگوید و مثل پرندهای کوچک تا صبح در گوش مشایعت کنندهگان آواز میخواند ریز آرام خاموش… (۲) نگاه کنم به عکسها قدیم خودم را بنگرم بجویم روزهای با باران و ابر و گذر پرندهها بر آستانهی آسمان ِکوتاهِ سیاه خیالهای بلند و خوابهای هزارتوهای پُرِ عطر اطلسی به ایوانهای چوبی و بنبستهای همه ویران به خانههایی که ترک کردیم به شهرها و آدمها و خندههای فراموش شده به خیابانها و اشکها و لوزیهای خزان زده به عکسها اما قراری نیست به روزها اعتباری نیست… (۳) [در پایان یک روزِ بناگهان] حالا وقت خواب است باید خوابید پرنده رفته است روی شاخهای از اینجا دور روی دورترین درخت جهان آوای محزون کهنسالیاش را میموید ابرهای نازای سرزده سر از گوشهی سربی سنگین آسمان آوردهاند جلوتر عابران نمیبینند ولی بوی بنزین وطنی مشامشان را فسرده پژمرده - هر چه فعل دارید در باب مُردن خاکی کنید! دیدن نمیتوانند نمیتوانند... حالا باید خوابید ابر آمد و خسته بر سر خانه فتاد دود آمد و ردی از قطار اما نیست. (۴) [ققنوس] و ناگهان فرو میبارد با هيبت تمام دوالپای وهم بر خوابهای بیاساطير و میريزد بر برگچههای ارغوان بر سنگفرش نمور در بهار تازه زاد تُرد و طلايی میگسترد بالهاش به سينهی اوج میزند میپرد، دور میشود در شعاعِ آفتاب میسوزد، دود میشود؛ - ققنوسِ خاكستری قرن نو چكاوك نحيفِ زمستان زده و ناگهان میرويد در باغچهی بیياد آوردِ هيچ سبزه و درخت جوانكِ خُردِ افرای جنگلی! (۵) [تو و ماه] این که ماه بیاید خبری از شب نشود ستاره در نیاید کوچه را ماهتاب مشایعت نکند دروازه را کلید نگشاید این که ماه نیاید خبری از شب بشود؛ تو نباشی! (۶) [دختر در پاییز رهیده] هی دختر! تو چرا بعد مردنات هنوز وقتی به خواب میآیی همهاش با پیراهن آبی هستی؟! یعنی تو هنوز ما را دوست میداری؟! دسته زنجیر میزند ـ زنجرههای شب خیام را از بر! ساعتهاست امروز خبری از قطار نیست روزها ماندهایم ـ در این کرانه بیباران! منتظر میداریمان؟ دختر از کنار من گذشت چشمهایش را به زیر افکند آهسته شماره فشاند اسب از پهلوی من عبور و حالا عمریست، انگار برف سبز در اهواز برف بنفش، صورتی، قرمز رنگین کمان هزاران برف حاشیهی مزار تو را نقاشی خواب را میپاییم تا دوباره رخصتی آبی در حضور برگهایی که میریزد تا هوای سرخ دیدار که هنوز میباری جاری هستی به خواب میآیی! (۷) دختر لب کشیده، چشم کشیده، ابرو کشیده با دستهای گرم و کوچکِ پر از خالک و جِنگ جِنگ همه آویزها و طلسمات! دختر ناز دلم! ای هوای پاک پنجره گشودن غبار زدودن مرا از نوک قندیل یخ جاودانه به شعاع گدازندهی آتش تنت از گود جنگل هراسناک کابوسها و آهنها به امن حاشیهی حریر چتر موهات ای شعرترین عاشقانهی بالاتر از سرودن گفتن ای نگاه رمنده در چشمهای لرزندهی آهو مرا در این شلوغی بیاعتبار جهان به دامنهی خوابت فراخوان! پیچک رویا و آبیاری عشق بر گردهی شعر که میخیزد و میرود بالا دختر خاور دور با حریر می نای بنفش و لهجهی ژاپنی که در پاسپورتش آمده - لیلا دختر ملک فاروق شب رقص کولیها مدال از ملکهای گرفته که کشوری روی نقشه نداشت در روایت است این غزل ترجیع عاشقانهی هرکول بلغاریست و به اشتباه به نشانی دختری تنها در تهران ارسال شده... (۸) [یاد] دختر بوسیده شده میخندد زن بوسیده شده اما _ برکهی نومید بیجنبش با ریشههای خزه و جلبک پنهان! (۹) [قاصد پاییزی] ... هر شب در خیابان ما کسی دوچرخه میراند بیگمان چاپار بادهای پاییزیست بوق بادی وسوسه انگیزش خواب تُرد گلهای ناز و محبوبههای شب را تیغ میزند خواب برگهای نازک و پهن انگور را جفتهای غنوده در پر رویا اساطیر خاطره دوچرخه سوار هر شبهی خیابان ما هنوز به رویت ستارهها نائل نشده است دوچرخه یعنی به آسمان رفتن به سر دویدن در آسمان گردشگری! بیگمان او هنوز با مفهوم ازلی شتاب ورزی در فضا آشنا نیست و ناگهان پاییز در خلوت و سکوت بوقهای آرام گرفتهاش لمس کردنیست هر شب در خیابان ما سوار شتابناکی روی بالهای نامرئی دوچرخهی پاییزیاش مثل باد میتازد. گردآوری و نگارش: #لیلا_طیبی
|