رضا چایچی شاعر تهرانیاستاد "رضا چایچی"، شاعر و منتقد ادبی، زادهی ۱۳۴۱ خورشیدی، در تهران است. ◇ کتابشناسی: بیچتر بیچراغ (مجموعه شعر) - روزی به خواب میرویم (مجموعه شعر) - بر این تپهی کوچک از صدای هیچ پرندهای خبری نیست (مجموعه شعر) - بوی اندام سیب (مجموعه شعر) - مه چهرههایمان را با خود میبرد (مجموعه شعر) - بالهی ماسهها (مجموعه شعر) - سفر قطره (داستان کودکان) - بازخوانی اشعار (نقد ادبی) - دامی برای صید پاره ابر (مجموعهی گفت وگوها) - پس مسافر این کشتی شدم (شعر بلند) - گزیدهی شعر و... ◇ نمونهی شعر: (۱) در ته کوچهی تاریک چراغیست تنها با کلاهی شکسته آویخته از سر در خانهای که بر آستانش علف هرز روییدهست و سقفش سالهاست فرو ریخته بر در و پنجرههای ویران مرا بگو که از کجا به دیدار عشق آمدهام. (۲) میخواهم چون برگی از آبراههايت گذر كنم با گيسوان سبزت آرام ميان باد با من تر نمیكن میخواهم به خواب روم اينجا، كه هر چيز نوازشی است بر اندام زخم خوردهام میخواهم به خواب روم چندان كه پرندگان مرا شاخهای بينگارند و بر بازوان خستهام لانه كنند. (۳) نگو مثل قوطی خالی کنسرو با لگد پرتمان کردهاند میان علفهای هرز وقتی میروی کنار نردهها مراقب باش اگر پرندهای دیدی یا آوازی شنیدی پیچیده در شاخههای ناپیدا مگذار فرو چکد از ابر گلویت حتی قطرهای مخوان: «روز وصل دوستداران یاد باد» دیوارهای جهان نیز این چنین است لیکن هزار بار کهنتر و نمناکتر وقتی در حیاط قدم میزنی مراقب باش گلبرگی را که میچرخد و میآید از فراز دیوارهای بلند مگذار بر چالههای لجن بنشیند از کف باد بگیر تا در کف تو به بوی تو آرام گیرد. (۴) به سنگاندازها پول داده بودند او هم راضی شده بود قرار هشت صبحِ فردا بود سالها، خاموش با پاهای چوبی ترک خورده بر کف مرطوب اتاق ایستاده بود حالا، دست کم میتوانست آخرین نغمههایش را میان سنگاندازها رها کند. (۵) دست به جام نزد ردیف آوازها را نشنید شعری از ریلکه نخواند بیاعتنا از کنار تابلوهای مینیاتور گذشت از روی اسلیمی فرشها برای دریایی که بخار شد اشکی نریخت حالا که لکههای سیاه دورش را گرفتهاند و حفرهای عمیق زیر پایش رفته رفته باز میشود شناسنامهاش را نشان میدهد اعتراض میکند فریاد میزند. (۶) تاخورده مچاله زیر نم نم باران در تیرگی باز میشود چون گلی سپید. (۷) گر اینگونه میخواهی آزارم دهی برای خردهنانی عریانم کن تا میان برف با پرندگان گرسنه بمیرم. (۸) آسمان را زیر و رو میکنم از سر خشم ستارههای لوسی که مدام چشمک میزنند در سطل میریزم ماه خودم را پیدا نمیکنم تو کجایی؟. (۹) تا خورده مچاله زیر نم نم باران در تیرگی باز میشود چون گلی سپید. (۱۰) دستکش در دست میکنند اثر انگشت به جا نمیگذارند مردهها را تر و تازه نگاه میدارند در یخچال و زندهها را میگذارند درون آتش. (۱۱) هر روز نشریهای تازه روی دکهها خود فروشی میکند تنها جمعهها نفسی آسوده میکشم شنبه یکشنبه... مثل باد میگذرد ای دوست گوش بسپار به صداهایی که هرگز اعتنایی به آن نیست نسیمی که از لابهلای شاخهها میگذرد بارانی که اضافه میشود بر بوی خاک و هزاران جمله زیبا و عمیق که طبیعت با سخاوت تمام در اختیارمان میگذارد ای دوست از دکهها رادیو و... فاصلهای بعید بگیر. (۱۲) باران بارید چالههای سطح خیابانها را پر کرد حالا که آسمان صاف شده است مثل دیوانهها از چالهای به چالهی دیگر میدود آب را گل میکند تا عابران چشمشان نیفتد به ماه او. (۱۳) اگر اسبی بود و راهی که مرا به سمت خانهی تو میآورد و سمت پلههای سنگی که از لابلای تَرَکهایش گلهای زرد، آبی، روییدهاند و کنار پنجرهی تو میرساند مرا که غرق در بوی یاس سپید است هرگز زیر این سقف سوخته نمینشستم رو در روی این پنجره که باد هر دم انبوه خاکستر را بر شیشههایش میکوبد. گردآوری و نگارش: #زانا_کوردستانی
|