شعرناب

اکرم محمدی شاعر تهرانی

خانم "اکرم محمدی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی خرداد ماه ۱۳۵۷ خورشیدی و ساکن تهران است.
در دانشگاه، در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی به تحصیل پرداخت و در فروردین ۱۳۹۷، نخستین مجموعه شعرش را با عنوان "چقدر فاصله‌ها را دویدم" را چاپ و منتشر کرد. این کتاب به همت انتشارات فرایین در ۸۴ صفحه روانه بازار شد.
◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
لابه‌لای این‌همه تنهایی‌ام
گر تو با من یار باشی محشر است
هر شب از رویا و فکر دیدنت
مثل من بیدار باشی محشر است
یک نگاهت شاعرم کرد و دگر
می‌نویسم من به یاد تو غزل
گر به غیر از شاعر تنها، تو‌ هم
فکر این اشعار باشی محشر است
رنگ دلتنگی شده روز و شبم
مانده بر دل آرزوی دیدنت
گر تو هم مانند من در حسرتِ
لحظه دیدار باشی محشر است
از تب عشق تو‌ می‌سوزم اگر
دست من در دست تو جا خوش کند
دست‌هایت را بگیرم و تو هم
مثل من تبدار باشی محشر است
می‌کنم تکرار تا دارم نفس
شعر ناب «دوستت دارم» ولی
مثل من گر لحظه‌ای جانان من!
فکر این تکرار باشی محشر است
غرق رویای تو شد دنیای من
خواب و بیداری من با فکر توست
گر برای یک دقیقه نازنین!
غرق این افکار باشی محشر است
من برای با تو بودن می‌کنم
جنگ با دنیا و دین و زندگی
روزگاری گر تو هم با سرنوشت
فکر این پیکار باشی محشر است.
(۲)
صورتت طعنه می‌زند بر ماه
خنده‌هایت ترانه‌ای گیراست
چشم‌های تو صحنه‌ی رقص و
رقص مردم میانشان پیداست
قد کشیده خیال تو بینِ
لحظه‌هایی که سرد و ساکت بود
وسط باغ فکر من، یادت
چه بلند و‌ کشیده و رعناست
دست‌های تو‌ کوره‌ای سوزان
وَ تنت ظهر داغ مرداد است
رد شدی از کنارم و روی
گونه‌هایم عبور تو پیداست
آمدی تا حلول چشمانت
رگِ شعر مرا کند پیدا
از تو‌ گفتن برای من مثلِ
آب دریا برای ماهی‌هاست
تار و پود مرا گره دادی
هر دقیقه به عشقت و‌ حالا
تا قیامت در اوج دنیایم
پرچم عشق تو فقط بالاست
آمده رو به روی احساسم
عقل با لشکر زره پوشش
بار دیگر برای دل دادن
بین احساس و عقل من دعواست
می‌سپارم تمام جانم را
دست موج نگاه تو زیرا
دیگر اینجا مقاومت سخت است
تا که یادت میان دل بر جاست.
(۳)
پشت این خاطره‌ها درد و غمم پیدا نیست
او که ناجی من و قلب من است اینجا نیست
روزِگاری من و دل مقصد چشمش بودیم
حیف! امروز مسیر نظرش با ما نیست
رفت از این شهر ولی وعده‌ی فردا را داد
توی دنیای من اما اثر از فردا نیست
زلزله شرح کمی از تب آغوشش بود
در سرم جز گسل خاطره اش غوغا نیست
ماه من بود و نشد وصله‌ی مردابم، حیف!
رفت و پشت سر من گفت دلش دریا نیست
نقش یک قلب کشیدم به تن شیشه‌ی خیس
تا بدانم که در این خانه دلم تنها نیست
بی‌خیال از شب تنهایی من رفت و ندید
که فقط آخر پاییز شب یلدا نیست
وصف پنهانی او علت هر شعر من است
آنکه امضا بزند شعر مرا، اما نیست.
(۴)
همیشه سهم نگاهم پس از تو بیداری‌ست
روال قصه‌ی عمرم عذاب تکراری‌ست
برای توده‌ی دردم تو راه درمانی
نفس بدون تو کاری عبث وَ اجباری‌ست
شبی گرفته تپش از حضور تو قلبم
ولی تپیدنش حالا فقط ز ناچاری‌ست
نبودنت شده مانند حسِّ بی‌شعری
هجوم خاطره‌هایت شروع بیماری‌ست
ببین که از تو نمانده اثر در آغوشم
ببین که خطبه‌ی گریه به چشم من جاری‌ست
دلم به پای تو مانده در این هیاهوها
اسیر یاد توام، این چه رسم دلداری‌ست؟!
به خاک تشنه‌ی قلبم نبوده ای باران
حساب هفته و‌ ماهت فقط بدهکاری‌ست
سراب عشق به چشمم چه خوش‌گوار آمد
دریغ و درد که بطنش پر از دل آزاری‌ست
چه بلبشوی عجیبی میان دل بر پاست
پس از تو کار مدامِ دلم عزاداری‌ست.
(۵)
از همان روزی که عشقت در دلم جان می‌گرفت
نهضت دلتنگی من باز جریان می‌گرفت
چشم‌های تو اگر یاغی وَ بی‌پروا نبود
شورش بیداری‌ام شاید که پایان می‌گرفت
قحطی دیدار تو دیگر گذشت از هفت سال
ذره‌ای از سمت تو ای کاش باران می‌گرفت
سیل عشق از من گذر کرده چه می‌شد‌ گر دلم
گوشه‌ای از قلب تو یک لحظه اسکان می‌گرفت
ساده دل بستم به بازی‌های سخت تو ولی
چشم تو دل کندن از من را چه آسان می‌گرفت!
بی‌تو من را کافرِ دیوانه می‌خوانند و کاش
با تو دنیایم هوای عقل و ایمان می‌گرفت
بغض من تا می‌چکید و شانه‌ی گرمی نبود
خسته از بار غمش راه بیابان می‌گرفت
گرچه انگور خیالت را گران دادی ولی
مستی من را نگاهت حیف ارزان می‌گرفت
با اذان قلب تو خواندم نماز حاجتم
حاجتش را دست تو از این و از آن می‌گرفت
رفتی اما یک نفر هر شب سراغت را فقط
از سکوت کوچه‌های سرد تهران می‌گرفت.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)


0