لبخند هندوانهدر میان سبزی و شیرینی، هندوانهای به میز میآید، با لبخندی تلخ و کج، که زیر پوستش نهیبی از سرما و تهدید است. چاقو، در دستان ناپیدای یک آشپز، به آرامی به کارش ادامه میدهد، و هندوانه، با لحنی کمجان، به خندهای خشک، بیحس و بیپناه، در برابر سرنوشت خود ایستاده است. دریغ از روزی که هرگز به کام نخواهد آمد، و شیرینی که در خون خود غرق میشود، هندوانه، در لحظهی آخر، با نیشخندی بیصدا، فریاد میزندبه این دنیا که: «خوشبختیتان زودگذر است، و قهرتان، همچون من، به هیچ نمیارزد.» فیروزه سمیعی
|