شعرناب

زبان ، شعر و زن به مثابه¬ی یک پارادایم فکری به قلم: عابدین پاپی(آرام)

الف) زبان و فلسفه ی زبان رابطه¬ی مناسب و متناسبی فی مابین زبان، شعر و زن به عنوانِ یک موجودِ انسانی وجود دارد چرا که بدونِ زبان زن ازآن بایستگی فرهنگی و شایستگی اجتماعی –اخلاقی بهره مند و بهره ور نیست و البته بدونِ زن نیز زبان به منزله¬ی یک ضرورتِ ارتباط و صیرورتِ اندیشه، کارکردِ اجتماعی دربطن جامعه ندارد. شعر نیز می‌تواند به عنوان یک مفهوم و زبانِ قابل ِملاحظه، فانتزی و تیپیکال و البته سمبلیک برای زن اعمال شود از این سبب که احساس ، عاطفه و بسامدِ خیال سه عنصر مهم و سازنده‌اند که چنان اسبی توسن درمیدانِ سُرایش می‌تازند و می‌نوازند. دو مفهومِ زبانِ شعر و شعرِ زبان که کلیّتی از جزئیّات زبانِ هستی به شمارمی روند از عمده مؤلفه‌هایی هستند که ساختارِ این موضوع محلِ بحث ما را محکم‌تر می‌کنند. پس مهم‌تر می‌تواند این پرسش باشد که چه تعاریفی را می‌توان از کلمات داشت تا که آن مفهومِ مدنظر همراهِ با کارکردِ اجتماعی به دست آید و یا این که این تعاریف بتواند به نوشتارِ مرتبط کمکی بایسته و آرایسته نماید. از کلمه زبان بسیار گفته‌اند و فراوان نوشته‌اند و هرکسی تعاریف مختصِ به دانش ، مطالعه، مداقه و تجربه¬ی خویش را ارائه نموده است اما من معتقدم که ، به مطالعه¬ی عملی زبان ( درشرایطی که زبان به دایره¬ی عملیاتی و عمل گرایی آورده شود واز آن مفاهیمی درخورِ توجه استخراج گردد) زبان نگاری می¬گویند. نگاشتنِ زبان خود فلسه¬ی تمایلی – تحلیلی خاصِ خویش را می‌طلبد و از سویی، زبان را وقتی به عنوانِ یک دال (نشانه) فرض کنیم این دال ، مدلول‌هایی دارد که باید مطالعه و کشف شوند و چون مفاهیم یک نشانه کشف شد زبان متولد و دردستگاهِ مفاهمه¬ی ذهن فهمیده خواهد شد. برای مثال: وقتی می¬گوئیم : تا شقایق هست / زندگی باید کرد. هرکدام از کلمات این جمله به تنهایی مفاهیمی را می‌رسانند اما درکنار هم آمدن آن‌ها، می‌تواند مفهوم سازی خاصی را ایجاد نماید . دیگر نکته که مدنظر و منظر عقلای دانش است زبان شناسی است. من اعتقاد دارم که ابتدا زبان باید دردستگاهِ مفاهمه¬ی ذهن و اندیشه تعبیه شود و من بعد نگاشته شود و زبان شناسی به معنی شناختن مؤلفه‌های زبان است که شناسایی شده‌اند و چنین است که به مطالعه¬ی علمی زبان زبان شناسی می¬گویند .کارِ زبان شناس شناسایی و شناختِ کلی و جزئی از بافتار و ساختارِ زبان‌هاست و البته درجهانِ غرب بررسی‌های انتقادی زبان مانند فلسفه ِ زبان، روابطِ بین زبان و اندیشه و غیره و از جمله این که کلمات چگونه تجربه را نشان می‌دهند مدنظر است. دیگر مسئله¬ی فرآرودرجهانِ امروز بحثِ فلسفه¬ی زبان است . فلسفه¬ی زبان به انگلیسی(philosophy language) ازمهم ترین فرآیندهای فلسفه¬ی تحلیلی است. زبان به دو بخش زبانِ نقلی و زبان تحلیلی تقسیم می‌شود. درزبانِ نقلی شما یک دال یا نشانه¬ی طبیعی – اجتماعی را نقل و نقلِ قول می کنید و درواقع تشریح گر یک زبان هستید که وجود دارد که این زبان می‌تواند زبانِ گونه به گون انسان باشد یا زبانِ گوناگونی از اشیاء و حیوانات و سایر هستی باشد اما درفلسفه¬ی تحلیلی بحثِ فلسفیدن درمفاهیم و تحلیل مفاهیم مدنظر است. زبان شناس شاملِ این تفکر می‌شود که معنا و محتوای الفاظِ فلسفی با عمل زبانی تبیین می‌شوند و فیلسوف کارش فلسفیدنِ درکاربردهای حقیقی واژه‌هایی است که با مفاهیم فلسفی تلازم دارند. گاهی یک جمله یا کلمه دارای بارِ اجتماعی است و گاهی بارمعنایی آن هرمونوتیک وار و فلسفی است و نیاز است تا که لایه‌ها و زیر لایه‌های معرفتی آن به دایره¬ی بررسی و تشخیص ، تمیز و تحلیل کشانده شود. فلسفه¬ی زبان به معنی آن است که فیلسوف با نگاهی فیلسوفانه به واژِگان و کلمات نگاه دارد. تشریح و تحلیل آن از واژِگان و زبانِ نشانه‌ها(طبیعی- اجتماعی) نوعی تحلیل فلسفی با آیتم و پارامترهایی کاملاً فیلسوفانه است.ویلیام پی. آلستون فیلسوفِ مبناگرا ودرون گرا ،فلسفه¬ی زبان را شامل هرکاری می‌داند که فیلسوفان ازآن جهت که فیلسوف‌اند ، به هنگام تفکر درباره¬ی زبان انجام می‌دهند . فلسفه¬ی زبان به معنی تفکر و تعمق دربطنِ زبان درجهتِ شناخت و شناساندنِ ماهیت و چیستی زبان است و شاید بتوان چنین تعبیر کرد که فلسفه¬ی زبان با گوهر و جوهرِ زبان سر و کار دارد و همیشه به دنبالِ آن جوهرمندی از زبان بوده که قبلاً از جانبِ جامعه شناسی زبان یا روان شناختی زبان کشف نشده است. اصولاً فلسفه به ما می‌آموزد که چگونه درباره¬ی معنا و مفهوم یک نشانه پژوهش کنیم و خودِ معنا از چه رشته و علایم و صوت‌هایی معنادار برخوردارشده و من اصولاً زبان را با اندیشیدن درمعنای نشانه تعریف می‌کنم یعنی این که زمانی که با اندیشیدن درمعنای نشانه‌ها ما به یکسری مفاهیم بکر دست می‌یابیم همان مفاهیم زبانِ آن نشانه را شکل می‌دهند. مثلاً با کشف مفاهیم دربطنِ یک درخت شما می‌توانید زبانِ آن درخت را پیدا کنید چرا که محتوای یک درخت کلمات را به طور ناخودآگاه کشف می‌کند مثلاً وقتی با یک درخت تعامل می‌کنیم درواقع کلمات به عنوانِ وسیله¬ی ما محسوب می‌شوند که باآن ها به عنوانِ یک ابزارِ زبانی می‌توانیم یک تعامل سازنده و تعادلِ باینده رافی مابین خود و درخت شکل دهیم. بدون مکالمه هیچ گونه زبانی شکل نمی‌گیرد و اگر مفاهیمی به ذهن خطور می‌کند آن مفاهیم مرتبطِ به دستگاهِ اندیشه هستند . انسان با کشفِ زبانِ نقلی موجودات به درکِ زبانِ تحلیلی همان موجودات دست می‌یابد. زبانِ هرنشانه ای فلسفه‌ای دارد که باید کشف شود. زبانِ نشانه یک کیستی و یک چیستی دارد که توسطِ پژوهنده و فیلسوف پژوهندگی‌ها فهم و درک می‌شود. مطالعه¬ی دقیق و موشکافانه¬ی مفاهیم هدفِ اصلی فلسفه¬ی تحلیلی است . مثلاً زبانِ شعر نیازِ به فلسفه¬ی تحلیلی دارد وشعرِ زنان به عنوانِ یک مطالعه¬ی موردی با شعر مردان درساختارفرهنگی و بافتارِ زبانی جامعه متفاوت است از این سبب که مفاهیمی که ازاین دو موجود اهل فکر و فرهنگ می‌تواند توسطِ اندیشه¬ی اندیشنده استخراج شود متفاوت است. بااین تعابیر، زبان از دیرینه‌ها دغدغه¬ی انسان بوده و از ازمنه¬ی تاریخ و ماقبل از تاریخ به طورِ ابتدایی و آوایی با موجودی به نام انسان زندگی کرده که سیراندیشگی و قابلیتِ بیانِ خویش را به مرورِ زمان به دست آورده است وتا به امروز درقالب و شیوه‌ها و سبک‌های متفاوتی با تغییر اجتماع خودش را به دایره¬ی بایش ونمایش کشانده است و از زمان گرگیاس و افلاطون درتمدن یونان باستان تا به امروزبا شاخصه و شاکله هایی به دایره¬ی بررسی و وارسی آمده و هر دانش مند و بینش مندی نگاهی به این نشانه¬ی پُردامنه و دُرازمنه داشته است. از این تعاریف اززبان، می‌توان به متفکرانی به مانند ژان ژاک رسو نیز اشاره نمود که درباره¬ی زبان چنین استدلالی می‌کند که زبان از احساسات سرچشمه می‌گیرد که البته خودِ احساسات نیز چشمه از سرچشمه‌ای به نامِ مفاهیم هیجانی و انسانی دارد.درحالی که ایمانوئل کانت فیلسوف عصر روشنگری و راسیونالیزم براین اصل مُعتقد بود که زبان‌ها از تفکر عقلانی و منطقی سرچشمه می‌گیرند که پایبندی کانت نیز برریلِ عقل به عنوان نیرویی فرآرونده و پایه و پُرمایه استواراست ولی فیلسوفی به مانند ویتگنشتاین چنین استدلال می‌کند که فلسفه درواقع مطالعه خود زبان است و تعاریف دیگر که از چهره‌های اصلی علم زبان شناسی به مانند فردیناند دو سوسور و نوام چامسکی شده که هرکدام به سهمِ خویش قابلِ تأمل و برداشت است اما نکته این جاست که تعاریف ساختارگرایان به مراتب متفاوتِ از تعاریف پساساختارگرایان از زبان است از این روکه ، ساختارگرایان به اومانیسم(انسان گرایی) توجه بسیار دارند ولی پساساختارگرایان به پست اومانیسم و دیگر انسانی توجه و التفات می‌کنند و عدالتی اجتماعی – طبیعی مهم‌ترین بحثِ فرآروی آن‌هاست . زبان به مثابه¬ی هستی و هستی به مثابه¬ی زبان دو نگاهِ مهم‌اند که می‌تواند حرکتِ زبان را درمسیرِ پویایی و گویایی خویش، کمک نماید و هایدگر زبان را خانه ی هستی(وجود) می¬داند که چنین استدلالی از زبان درزوایایی همان زبان به مثابه¬ی هستی هم می تواند باشد. حال پرسش بنیادی این است که اگر زبان تغییر کند اجتماع تغییر می‌کند یا اگر اجتماع تغییر کند زبان تغییر می کند؟! باز رویکردها به این پرسش و نوع نگاه‌ها و منظرها متفاوت است! درادبیات و شعر زبان می‌تواند آکنده از همان تجارب زیسته¬ی شاعر باشد و یا بسامد خیالی باشد که از متافیزیک ذهنِ شاعر یا ذهنِ یک درخت درقالبی سمبلیک و فانتزی خودش را نشان می‌دهد. شعر یک تولید اجتماعی می‌تواند باشد . رابطه¬ی بین زبان و اجتماع یک رابطه¬ی دو سویه و چند گویه است و نمی‌توان یکی را منشأ و موضوع خواند و آن دیگر را تابع و محمول چرا که با تغییر زبان اجتماع دچارِ دگرگونی می‌شود و با تغییر اجتماع نیز زبان گونه به گون می‌شود . با تورقی به نظام یافته گی طبیعت و حتی نظامِ اجتماعی درمی یابیم که درهرفصلی شما می‌توانید تغییر زبان را از دهانِ آن فصل بشنوید و انسان‌ها نیز به مانند فصل‌های سال هستند که تغییر می‌کنند و شاعر درشعر به خوبی زندگی خودش را به بهار یا زمستان تشبیه می‌کند بنابراین پرسشی که مطرح شد به دو شق تقسیم می‌شود که شقِ نخست آن صبغه‌ای به رنگِ جهان مدرن دارد یعنی : اگر زبان تغییر کند اجتماع و هستی هم تغییر می‌کند و صبغه¬ی دوم به صورت و شاکله¬ی پُست مدرن نزدیک‌تر است یعنی اگر اجتماع تغییر کند زبان نیز تغییر می‌کند. اجتماع تابع زبان است و زبان نیز از اجتماع تبعیّت می‌کند و این رابطه¬ی دیالکتیک وار همیشه وجود و تداوم داشته و دارد. چگونه می‌توان یک نشانه را برتر از همه¬ی نشانه‌های دنیا تلقی کرد. مثل این است که بگوئیم خورشید در نظامِ هستی پادشاه همه¬ی نشانه‌ها و جهانِ هستی است که درواقع چنین چیزی صحن ندارد و تنها بخش مفاهیم سازی از هستی را برعهده گرفته است. ب) شعر و ادبیات زن دیگر مفهوم، مفهومِ شعر و زن است. یک کلمه ممکن است به تنهایی بارِ معنایی داشته باشد و ممکن است که فاقد بارِ معنایی چند وجهی باشد مثلاًجمله¬ی : خورشید درمشرق طلوع کرد یا درختان در بهار شکوفه دادند را اگر به چند تک واژه و جزِ ممکن تقسیم نمائیم هرکدام از این اجزاء یک معنی را به ذهن متبادر و تداعی می‌بخشند و البته با شکستنِ هر کدام از این واژه‌ها به اجزای خردتر و کوچک‌تر ممکن است که فاقد معنی شوند یعنی می‌خواهم بگویم که تمامِ نشانه‌های هستی درکنارِ هم می‌توانند تولید معنا و مفهومِ گسترده¬¬ای را به نمایش بگذارند و به تنهایی ممکن است ازآن معنای گسترده و حتی جزئی بی بهره گردند. لذا شعر را نه می‌توان مختصِ به زن دانست و نه وارثِ آن مرد است بلکه هرکسی که ذوق و طبع ِ شعری داشته باشد و اصولاً حوزه¬ی نبوغِ آن هنر باشد می‌تواند شعر بگوید.شعر ریشه درذهن و نوعِ تربیت افراد و صورِ خیال و البته زیست اجتماعی و اقلیمی دارد که افراد درآن زندگی و زیستی زیست مند داشته‌اند. شعر هم می‌تواند حالتی اسکیزوفرنی و شیزوفرنی داشته باشد و هم می‌تواند موهوم و وهم برانگیز و هذیان محور باشد و درجوانبی با بیماری‌های روحی – روانی افراد نیز تناسبی دارد . یک وقتی ریشه درتوارد و مبناگرایی و آرمان گرایی دارد و درزمانی دیگر ممکن است مبتنی بر تعقل و تدبیر و واقعیّات جامعه درحرکت و جنب و جوش باشد و گاهی هم ذهنی و غیرِ عُقلایی است و هرآنچه که سُروده می‌شود کلامی مخیّل و شورانگیز و شعور برانگیز است و درجوانبی متضمنِ به انومی ها و هیستروی های جمعی و مبتنی بر اصول جنون‌های رفتاری و آمال و آرزوهای بربادرفته و تجاربِ ناموفق در تکاپو و سیر و سلوک است. به نظر می‌رسد هرکسی آمال و آرزوهای خیالی و بی خانمان و البته پراکنده و گروتسک وار خودش را می‌سُراید و شخصیّت افراد و نوعِ مطالعه¬ی آن‌ها با ساختمان شعرشان خیلی شباهت دارد. بدین روال و رویه و با جامعه شناختی شعرِ زنان درجامعه¬ی ایران درمی یابیم که ادبیات زنانه جایگاه فکری و پایگاهِ عمومی مطلوبی را دربطنِ جامعه¬ی دیروز و امروز به منصه¬ی ظهور و حضور نرسانده کما این که خودِ مردسالاری و توجه به بافتارِ مردان و شعر مردانه خود از عواملی بوده‌اند که میدانِ سُرایش را از زنان تا اندازه‌ای سلب و ستانده است اما با ظهور مشروطیتِ درایران و حضورِ تکنولوژی و فن آوری و جهان شمول بودن زبان‌ها وفرهنگ ها و حضورِ مستمر و باینده¬ی شبکه‌ها و رسانه‌های حقیقی و مجازی جهان، درواقع این ها خود از عواملی بودند که فرصت لازم را به زن‌ها داد تا که بتوانند زبان شعرشان را به جامعه درقالب و قابلیتی انتقادی- اجتماعی عرضه کنند. جایگاه زنان درزبان و ادبیات فارسی از دو سو قابلِ وارسی است: یکی از زبانِ شاهنامه و سایر متون ایرانی است که این نگاه خیلی منظرِ روشنگرایانه ای را به تصویر نمی‌کشد چرا که بافتِ تاریخی و ساختِ اجتماعی جوامع نشان می‌دهد که زن بیشتر به عنوانِ یک ابزار و کالا و موضوع دردسترس از برای کار، مورد التفات قرار گرفته است و همین موارد خود مسببی شد که زن بر علیه خودش و محیطِ پیرامونش قیام کند و به دنبالِ نوعی خودپیدایی و خودباوری باشد. به نمونه‌های ذیل: زنان را همین بس بود یک هنر نشینند و زایند شیرانِ نَر ویا سعدی می‌گوید: زن خوب فرمان بَرِ پارسا کند مرد درویش را پادشاه هم روز اگر غم خوری ، غم مدار چوشب غم گساری بود درکنار کیرا خانه آباد و هم خوابه دوست خدا را به رحمت نظر سوی دوست زنِ خوش منش، دلستان تر که خوب که آمیزگاری بپوشد عیوب دلارام باشد زن نیکخواه و لیکن زنِ بد را «خدایا پناه»! چون درروی بیگانه خندید زن دگر مردگو: لاف مردی مزن زِ بیگانگان چشم زن کور باد چو بیرون شد از خانه درگورباد! زبان و فرهنگ مکمل و محتمل یکدیگرند . انسان‌ها با باورداشت ها ،کاشت ها و برداشت‌هایی زندگی می‌کنند که قانون این موارد را همراهِ یک پارادایم فکری برای آن‌ها تعیین می‌کند . به معانی و اعتقادات مشترکی که جبر اجتماعی از این اعتقادات مشترک و فهمِ مشترک جانبداری می‌کند فرهنگ می¬گویند بنابراین شُعرا درسرُایش شعر درباره¬ی زن بی تقصیر بودند چرا که تابعِ فرهنگ و آداب و رسوم ازمنه¬ی تاریخ و سیستم حاکم شعر گُفته اندبه طوری که دراین اشعارشما همان زبانی را دریافت می‌کنید که ریشه در ایدئولوژی، تئولوژی و رویکردی مرد سالارانه دارد و آزادی بیانی درجامعه وجود ندارد که زن حرف خودش را به کرسی بنشاند بنابراین شعرِ شُعرا درآن زمان شعری درقالبِ سُنت و رفتارهای سُنتی بوده و درهمین حد و حصر به زبان، فرهنگ و بافتارِ فکری زن توجه شده است. از جانبی دیگر ، زبان شناختی زنان ایران بیشتر درقالبی مرد سالارانه نه شایسته سالارانه محل بحث بوده که همین روند باعث شده که مکتب فمینیسم و بیشتر موجِ سومِ آن رادیکال باشد و اصولاً به دنبالِ عدمِ توجه به رفتارها و شاخصه‌های مردگُنانه است که اگر قاعده¬ی شایسته سالاری دربطنِ جوامع لحاظ می‌شد ممکن بود چنین روندی شکل نگیرد به طوری که اهمیت دادنِ به زن به شکلِ همسر داری و همسری مهربان و دلسوز و با تدبیر و مدبر درخانه محلِ بحث بوده و البته خودِ مادر به معنی میان و داخل ِدراست و پدر به معنی پادر و نگهبان خانه از آن یاد شده و می‌شود و گفته‌هایی پیداست که درشاهنامه همواره زنانی با خرد ، با اراده ، آزاداندیش و وفادار و با شهامت و شجاع نظیرِ : گرد آفرین ، سیندخت ، رودابه و تهمینه بوده‌اند که درجنگ و جنگاوری و شجاعت و رشادت زبانزدِ خاص و عام بوده‌اند اما باز از چنین زنانی به عنوانِ یک الگوواره¬ی فرهنگی به طورِ مستقل ومتمایز و مجزا یاد نشده است . زن و زبانِ زن نیمی از هستی انسانِ دو پا را تشکیل می‌دهد و باید به همان اندازه ادبیات و شعرِ ما مختصِ به زن باشد و این حقوق برابر کاملاً معقول و منطقی است بنابراین در ادبیاتِ کُهن و شعرِ آرکائیک اگر چه زبانِ گُفتار و محاوره‌ای و البته درجای جای متون قدیم از رشادت و شهامت و بردباری و دانش زن کم و بیش گفته‌اند اما چنین چیزی به عنوانِ یک منظومه¬ی فکری درذهنِ جامعه شکل نگرفته و اغلبِ فرهنگِ نگاه به زن نگاهِی انسانی و واقعی نبوده است بلکه نگاهی از درِ ترحم و خشونت و البته برتری طلبی و تمامیت خواهی بوده که این عُقده¬ی اودیپ ، جهان زیست زن را به دایره¬ی خشم و نارضایتی کشانده است. با این حال، طبیعی است که انقلابِ فرهنگی – اجتماعی زن درادبیاتِ معاصر بیشتر خودش را نشان می‌دهد چرا که دردورانِ قاجار و پهلوی شُعرایی ظهور کردند که ادبیات زنانه را درقالبِ نثر و نظم با برساختگی قابلِ ملاحظه‌ای بر قابوس و قاموسِ جامعه نشاندبه طوری که می‌توان به اولین مجله‌ای به نامِ:«عالم نسوان» اشاره نمود که توسطِ زنان و برای زنان منتشر شد. نخستین شماره¬ی این مجله درسالِ 1300 دقیقاً 103 سال ِ پیش منتشر شد که بسیار آموزنده و مورد ِتوجه قرار گرفت. این نشریه توسطِ انجمن فارغ التحصیلان مدرسه¬ی دخترانه¬ی آمریکایی تهران چاپ گردید . اولین کسی که این شماره را منتشر کرد خانم نوابه صفوی بود که درپی آن این مجله به مدت دوازده سال و سه ماه تداوم داشت. از عمده افرادی که می‌توان درحوزه¬ی ادبیات زنان دردوره¬ی معاصر به آن‌ها اشاره نمود پروینِ اعتصامی ،سیمین دانشور، راضیه تجار، فرشته مولوی و فروغِ فرخزاد است که درآثار خود سعی نمودند نوعی استقلالِ نسبی را برای زنان فراهم آورند . دید جنسی و نگاهِ ابزاری به زن و اجحافِ درحقوق زن درازمنه¬ی تاریخ از مهم‌ترین دغدغه‌هایی بود که توسطِ سکانداران این جنبش اجتماعی شکل گرفت. ناگفته نماند که قبل از ادبیات معاصر زنان شاعری درتاریخ ادبیات کُهن ایران بوده‌اند که شعر و نثر می‌نوشته‌اند به طوری که بنابر شواهد و قرائن اولین زن شاعر ایرانی «آتوسا» نام داشته که همسر داریوش و مادرِ خشایارشاه هخامنشی بوده است و درقرن چهارم گویا بانویی به نام «رابعه» ظهور می‌کند که غزلسرا بوده است و درقرن هشتم جهان ملک خاتون ظهور می‌کند که دربارِ شیخ ابوالسحاق ، فرمانروای شیراز بوده و همسر وزیر شده است و زنان شاعر درعصر مشروطه نیز ازافرادی چون: فخراعظمی ارغون مادرسیمین بهبهانی شاعر معاصر یاد کرده‌اند و درهمین زمان شاعری اجتماعی گام دراین وادی گذاشته که نامِ آن بدری تندری بوده است و از شاعران پس از مشروطه نیز از مادربزرگ سهراب سپهری یاد کرده‌اند که نامشان بانو حمیده سپهری معرف‌ترین شاعر همان زمان بوده است و این روند تداوم داشته تا که شاعران زن معاصری چون پروین اعتصامی ، سیمین بهبهانی و فروغ فرخزاد ظهور می‌کنند که درون مایه¬ی اشعار این شُعرا با توجه به نوع زمان و مکانی که زیست کرده‌اند تعریف می‌شود به طوری که مثلاً می‌توان دراشعار پروین اعتصامی که شاعر معاصر است باز درد و دردمندی و خودگویی هایی را ملاحظه نمود که نشان از رنج و مشقت زن دارد . پروین اعتصامی یک شاعر دیالوژیسم است که به خوبی کلمات و اشیاء را به مناظره¬ی با هم دعوت می‌کند تا که پیامی اجتماعی – انتقادی و دردمند را به تصویر بکشند این شاعر دارای سبک و روش است به طوری گفتگوهای وی درقالب شعر کلاسیک و منظوم تعریف می‌شوند کاری که بعد از اعتصامی کسی نتوانست انجام دهد و دودیگر سیمین بهبهانی است که توانست در قالب ِغزل نوعی آزاد اندیشی و زبان بکر و تازه را با آوردنِ قافیه‌هایی نو و تازه خلق نماید و انقلابِ ادبی فروغ درشعر نو برکسی پوشیده نیست چرا که فروغ فرخزاد تنها کسی بود که توانست جز پنج شاعر مطرح شعر نو خودش را به جامعه معرفی نماید. فروغ به مانند فروغی همیشه روشن تنها کسی بود که لیبرتی ( رهایی) را درشعر جایگزین آزادی کرد نوع نگاه و توجه به دموکراسی واژِگان درشعر از جمله پارامترهای شعر فروغ‌اند که درواقع آزادی بیان و رفتارو حقوق آزاد زن را در اجتماع تجویز می‌کند . فروغ شاعری صمیمی با پیرنگ هایی عاطفی است به طوری که درباره¬ی زبان عاطفی زن چنین می‌سُراید: شاید این را شنیده‌ای که زنان/ دردل «آری» و «نه» به لب دارند/ ضعف خودر ا عیان نمی‌سازند/ راز دار و خموش و مکارند/ آه، من هم زنم، زنی که دلش/ درهوای تو می زند پر و بال/ دوستت دارم ای خیال لطیف / دوستت دارم ای امید محال / زن که باشی ترس‌های کوچکی داری/ زن که باشی / مهربانی‌ات دست خودت نیست/ خوب می‌شوی حتی با آنان که چندان با تو خوب نبوده‌اند/ دل رحم می‌شوی حتی درمقابل آن‌هایی که چندان رحمی به تو نداشتن / درباره ات قضاوت می‌کنند/ درباره¬ی هر لبخندی که بی ریا نثارِ هر احمقی کرده‌ای / درباره¬ی زیبایی‌هایت که دست خودت نبوده و نیست درباره¬ی تارهای موهایت/ که بی خیال از نگاه اشک آلوده¬ی احمق‌ها از روسری بیرون ریخته‌اند/ درباره¬ی روح و جسمت درباره¬ی تو و زن بودنت عشقت قضاوت می‌کنند. فروغ دراین شعر دقیقاً از زبانِ واقعی زنی می‌گوید که آزادی ندارد و در قفسِ بی پناهی زیست می‌کند او به دنبالِ دریچه‌ای است تا که بتواند زن را از این قفس آزاد کند . شهامت فروغ درزبان و اجازه دادنِ به کلمات برای این که در هرجای خانه¬ی سطر که دوست دارند بنشینند خود حرکتی جهنده و فرآرونده بود که نوعی پارادایم فکری را در جامعه نهادینه نمود و این خود مسببی شد که بعد از آن شُعرای زنِ بسیاری به میدان عمل آمدند و با نوشتن و سُرایش و حضورِ دراجتماع ، سینما و هنر توانستند از حقوق خود دفاع نمایند و این شد که زبان، شعر و زن خودرا به شکل یک مثلث متساوی الاضلاع در جامعه نشان داد و با این مثلث، زن توانست اهمیت و هویت تاریخی خود را بازآفرینی نماید که تا به اکنون این فرآیند فکری – حیاتی راهِ خودش را تداوم بخشیده است . زن ، زندگی آزادی به معنی آزاد شدن زن از قفس مرد و قوانین مردسالارانه است. زن زندگی آزادی به معنی حقوق برابر زن با مرد درهمه¬ی ابعاد تاریخ است چرا که زن همیشه نیمی از زبانِ هستی انسان را تشکیل داده است اما بیشتر کار و زحمت کشیده اما کم‌تر دیده شده است. آزادی از نگاه زن به معنی پرواز کردن به سمت آسمانِ وجودی خویش است تا که بتواند خودِ واقعی‌اش را پیدا کند. زن زندگی آزادی به معنی آزاد شدنِ روح و روان زن از زندانِ وابستگی و همبستگی و عبور از خودِ کاذب خویش که سال‌ها او را عذاب داده است . زن ، زندگی آزادی یعنی حرکت به سمت جوانمردی خویش ازبرای ساختنِ پیرمردِگی خویش که با کار و تلاش و حضوردراجتماع به دست می‌آید! شعرِ زن شعر احساس و انسانیّت است . شعرِ سال‌ها مونولوگ با خویش است و شعر دیالوگ‌هایی است که هرگز تبدیلِ به دیالکتیک نشده‌اند. زبانِ زن زبانی پُرشعورتر از هرشوری است و به خوبی می‌تواند تولید فرهنگی کند. اگر زبان، دوست ِدیرینه فرهنگ تلقی شود و تابعِ فرهنگ و آداب و رسوم درحرکت باشد درواقع زن به عنوانِ نیمی از زبان انسانیت می‌تواند به این فرهنگ آداب و رسوم جلایی دیگر ببخشد. زبان زن نه تنها به شعر بلکه به نثرِ جامعه کمک می‌کند تا که ویژگی منثورگون خودش را به خوبی پیدا نماید. تمامِ احساسات زنانگی و سلایق شخصی -فردی و علایقِ اجتماعی زن و خُلق و عُلق وخوی و خیمِ آن می‌تواند به ادبیات و زبان فارسی کمکی بایسته کند. کتاب زندگی باید با دو زبان نوشته شود. نخست با زبانِ عاطفی و صمیمی زن و دو دیگر با زبان مردی که خودش را درراستای جوانمردی زندگی و انسانیّت انسان صرف می‌کند. زبانِ شعر زن ،زبان تفاهم درتفاوت ها و تفاوتِ درتفاهم هاست و این مهم می‌تواند طرحی نور ا درشعرِ امروز دراندازد. درجهانِ زن، هزاران کلمه مسکوت مانده‌اند که هرکدام می‌تواند جهانی از فریاد باشند از برای بالندگی و پالندگی دنیای شعر و ادبیات و این مهم می‌تواند درآیندِگی زبانِ شعرزن و پایندگی هر چه بیشتر احساس و بسامد خیالش کمکی شایسته و آرایسته باشد.


1