لحظههای دلتنگیخوش به حال آن زمان که با شورِ نهان شادیِ جان مینشستم لبِ گلخانهی مهر و با یک دنیا احساس و عشق مینگریستم به پدر که نشسته بود بر آن صندلیِ کنارِ در یا سرگرم صحبت بود و بازگوییِ خاطراتی ناب یا سرش غرق بود به خواندنِ کتاب عکس میگرفتم خاطره میساختم لحظههای نفسانگیزِ نهان را و چای مینوشیدم بهترین چای جهان را... گاهی آنقدر چای مینوشیدم که پدر میگفت: «میوه بخور بهجای چای!» و من میخندیدم و باز چای بود و چای و حالِ خوشی که بود بر جای... #زهرا_حکیمی_بافقی (لحظههای دلتنگی) 🌿💔 🌿💔
|