شعرناب

معین صباغ مقدم شاعر زاهدانی

آقای "معین صباغ‌مقدم" شاعر سیستان و بلوچستانی، زاده‌ی سال ۱۳۷۳ خورشیدی، در زاهدان است.
◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
هزار بغضِ فرو خورده است هر نفسم
«منی که حسرت پرواز بر دل قفسم»
اگرچه مثل گذشته بلند‌ پروازم
به سوی پر‌ زدن اما نمی‌کشد هوسم
درخت خشکم و بیهوده می‌زنی به تنم
مرا بزرگ‌تر از این نمی‌کند هرسم
بگو به پنجره‌ها غربت نگاهم را
من آسمان مه‌آلود این هوای پسم
چگونه از تو بخواهم ببینی‌ام آخر
منی که چهره ندارم منی که هیچ‌کسم
بهای رفتن از این جاده کاش مرگم بود
که من امید ندارم به مقصدی برسم.
(۲)
لیوان چای منتظر بودم
آن‌قدر ماندم تا که افتادم
تو هرچه را می‌خواستی گفتی
من پای حرف تو دهان دادم
وقتی که می‌دیدی مرا از من
یک جسم زاید در نگاهت بود
جسمی که در فکرت فرو می‌رفت
ای کاش یک شب دلبخواهت بود
ای کاش زیر بند انگشتت
لمسی برای در زدن بودم
حتی اگر قصدت گشودن بود
قدر گذشتن یک بدن بودم
می‌خواستم اندازه‌ام باشی
تا کش نیاید رخت تنهاییم
از خود بریدی تاروپودم را
تا لخت باشد بخت تنهاییم
انگار شخصی در تو گم می‌شد
وقتی که فکرت سمت در می‌رفت
پشت سرت هر بار می‌دیدم
در من کسی از مرگ سر می‌رفت
شل کرده بودی خانه را در خود
تا منتظر باشم خرابی را
باید به‌ جای سنگ آغوشت
تمرین کنم دیوار‌ خوابی را
حالا تمامت را بگیر از من
تا مطمئن باشی به تن دادن
از خود رها کن پس تمامم را
تا منتهی باشم به افتادن.
(۳)
تو از نفیسه‌های تاریخی
مثل طلاکوبای تو دربار
چشمای میشی ِ پر از فخرت
میراث باقی‌ مونده از قاجار
هر وقت سرمه می‌کشیدی تو
از زیر پلکت زیره می‌بردن
فهمیده بودن عاشقت میشن
چشمای یه شهرو در‌آوردن
وقتی که دورت باد می‌رقصید
مشروطه تو تبریز چک می‌خورد
سردار ملی می‌شد اونی که
شالتو از تو باد می‌آورد
شرجی که بودی هرم تابستون
گیلانو از سمت تو رد می‌کرد
هر جنبشی تو جنگلا می‌شد
میرزا کوچک خانو لگد می‌کرد
آبی که تن‌پوشت رو می‌پوشوند
از تو خلیج‌ فارس پیدا بود
حتی نهنگا می‌زدن بیرون
ساحل براشون رنگ دریا بود
موهاتو وقتی باز می‌کردی
کاشونو عطرت زیرورو می‌کرد
هر کیو توی شهر می‌دیدن
رگ می‌زدن تورو که بو می‌کرد
گرمای آغوشت تموم سال
سرخال نخلاتو نگه می‌داش
واسه بلندی قدت، دی‌ماه
خشتای ارگو زیر پات می‌ذاش
یهو یه بهمن تو مسیرت ریخت
کوها لباس جنگ پوشیدن
برف تنت یه کشورو گم کرد
آخر یه جام زهر نوشیدن.
(۴)
گرچه از من کرده‌ای هر بار حاشا رفتنت
جان درآورد از من بیچاره اما رفتنت
برکه بودم دلخوش شب‌های مهتابی تو
آه قلبی را شکسته ماه، اینجا رفتن‌ات
دل بریدی و مرا تنها رها کردی ولی
همچنان دلواپسم می‌کرد تنها رفتنت
گفته بودی عشق آخر قسمت ما می‌شود
گریه تنها سهم من از عشق شد با رفتنت
بی‌وفا بودی دلت هم پیش از ما بهتران
غیر از این‌ها هم دلیلی داشت آیا رفتنت؟
بعد تو هر چند گشته کل موهایم سپید
با من غم آشنا، کرده مدارا رفتنت
من که می‌میرم ولی با رفتنت روشن نشد
اینکه آخر مرگ من را می‌کشد یا رفتنت!.
(۵)
گاه می‌آمد و ناگاه عذابم می‌داد
آه... یک حسرت جانکاه عذابم می‌داد
مثل اغواگریِ حرص پلنگی مغرور
قرص کامل شده‌ی ماه عذابم می‌داد
گر چه عکسی غم یک فاصله را کم می‌کرد...
ماهِ افتاده ته چاه عذابم می‌داد
کمتر از "دیدن‌مان" بود وصال من و تو
چه بسا فرصت کوتاه عذابم می‌داد
مقصد جاده حتی به سرابی نرسید
رو به پایانی ِ این راه عذابم می‌داد
***
قسمت انگار نمی‌خواست از آنم باشی
و مرا طینت خود خواه عذابم می‌داد
قبل مرگم بدنم داشت تقلا می‌کرد
فکر تنها شدن‌ات... آه... عذابم می‌داد.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)


2