باید میرفتمزود یا دیر باید میرفتم .وارد خانه پدری شدم کودکی م درحیاط بازی میکرد وجوانی ام روی تخت دراز کشیده بود وخودم کنار اينه موهای سپید م رومرتب میکردم همه رفته بودند پدر برادر... صدای خنده کودکی ام اوج گرفت جوانی ام پریشان از خواب پرید چایی م یخ کرد باید میرفتم خودم کنار پنجره برایم دست تکان میداد اشکهایم کوچه راشست منم، باید زود یادیر میرفتم جمعه..خانه پدری.خرداد۲۹ سال۱۴۰۳
|