شعرناب

محمد شیرین زاده شاعر مشهدی

آقای "محمد شیرین‌زاده" شاعر خراسانی، زاده‌ی ۶ شهریور ماه ۱۳۷۳ خورشیدی، در مشهد است.
وی تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی مدیریت ادامه داده و نوازنده‌ی گیتار و طراح صفحات وب نیز هست.
◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
عادت ندارم
حرفم را بگذارم
لابه‌لای حرف‌ها بزنم
دوستت دارم را
با تو
همان اول خواهم گفت
به وسط حرف‌ها که رسیدیم
فقط در آغوش‌ات می‌گیرم.
(۲)
گاهی
خواب مرا ببین
منی که
تمام زندگی‌اش
رویای تو بود.
(۳)
آن روی دیگرم را هم
که بالا بیاوری
فرق چندانی نمی‌کند
آن دفعه دم گوشت آرام گفتم
این‌بار
پیش رویت
فریاد می‌زنم
دوستت دارم.
(۴)
صله‌ی ارحام
فقط برای
آدم‌ها نیست
بیا کنار پنجره
شمعدانی‌ها و حسن‌یوسف‌ها
دلشان می‌خواهد
به تو سلام کنند.
(۵)
چگونه با نگاهت
زمان را متوقف می‌کنی
چگونه با لبخندت
مرا غرق خوشبختی می‌کنی
و باز می‌خواهم بگویی
چگونه با بوسه‌ات
به من فهماندی
ابدیتی هست.
(۶)
و بوسه
شاید
دگردیسی دوستت دارم‌هائی‌ست
که چشمان‌ات
مجال گفتنش را نداد
مرا ببخش که همیشه
دوست داشتن‌ات
خارج از اختیارم بود...
(۷)
بیا دو کلمه
حرف حساب بزنیم
من می‌گویم
دوستت دارم
و تو فقط
سکوت کن
چرا که
حرف حساب
جواب ندارد.
(۸)
عصر آن روز
عشق را در دستانت
مستی را در چشمانت
دلدادگی را در آغوشت
و دیوانگی را در بوسه‌هایت ریختی
چطور می‌توانستم
از جام عشقت ننوشم
وقتی می‌دانستم
مستی‌اش
هیچگاه رهایم نمی‌کند.
(۹)
چشم انتظار آن بارانم
که با ابری شدن آسمان نمی‌آید
و هیچ ردی
در الگوهای هواشناسی ندارد
چشم انتظار آن بارانم
که ناگهان
در قراری عاشقانه
به کمک‌ام می‌آید
برای گرفتن دستانت.
(۱۰)
برای اشتیاقم
به تو
همین بس که بدانی
بارانی هستم
که هر قطره‌اش
به اندازه‌ی دریایی
دوستت دارد.
(۱۱)
از دفتر خاطراتم
تنها یک برگ مانده
سفید می‌گذارمش
برای روزی که
ببوسم‌ات...
(۱۲)
هنوز دوستت دارم
و جز تو
کسی نمی‌داند
هنوز
یعنی چند سال...
(۱۳)
زنی که
سر بر شانه‌ات می‌گذارد
بعد تازه‌ای
از دوست داشتنت را
کشف کرده است.
(۱۴)
دیگر برای آمدنت
هیچ چیز
دل خوش‌ام نمی‌کند
نه این شعرها
نه باران‌های پشت پنجره
نه جیک‌جیک گنجشک‌ها هنگام صبح
فکرش را نمی‌کردم
تو یک روز
آن قدر محال شوی
که دیگر حتی
نتوانم آرزویت کنم.
(۱۵)
حال مرا
پرنده‌ای می‌فهمد
که از کوچ باز مانده
دیگر
نه دلی برای ماندن دارم
نه توانی
برای رفتن.
(۱۶)
دریغا پنجره‌ای نیست
تا مرا
وقتی که دلتنگم
از هوای تو
لبریز کند...
دریغا از این عمر رفته
که دیگر مرا
در غیاب تو
مجال انتظاری نمی‌دهد...
(۱۷)
بی‌تو
نمی‌توانم
قدمی بر دارم
بیا ببین
همان شد که می‌خواستی
رفتن‌ات
به زانویم در آورد...
(۱۸)
بوسیدمش
و یک نفس تا خانه‌مان دویدم
آن روز همه‌ چیز زیبا بود
حتی قارقار کلاغ...
(۱۹)
عشق تو
ابری بود
بارانش که بند آمد
به بادی
برای همیشه رفت...
(۲۰)
از همیشه تو
تا هنوز من
عشق میان ما
پیچکی‌ست که
پوشانده در خود
هر چه فاصله را...
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی


2