علیرضا لبش شاعر قمیآقای "علیرضا لبش" شاعر، نویسنده و طنزپرداز ایرانی، است که در مطبوعات و خبرگزاریهای مختلف فعالیت میکند. او در برنامههای رادیو و تلویزیون بهعنوان طنزپرداز و مجری فعالیت دارد و توانسته جایزههای معتبری را در جشنوارههای ادبی کسب کند. او زادهی یکم مهرماه ۱۳۶۰ خورشیدی در قم است؛ و هماکنون ساکن تهران و فارغالتحصیل رشتهی جامعه شناسی با مدرک کارشناسی ارشد. وی تاکنون در بسیاری از جشنوارههای ادبی مانند جشنواره بینالمللی شعر فجر، جایزهی ادبی اصفهان، گام اول و…. برگزیده شده است. ◇ کتابشناسی: - خنده در مراسم تدفین - انتشارات سوره مهر - کافه خنده - انتشارات سوره مهر - کبریت کم خطر - انتشارات سوره مهر - کافه عشقه -انتشارات مروارید - مرثیهای برای گمگشتگی - انتشارت دفتر شعر جوان - نسکافههای بعد از ظهر - انتشارات فصل پنجم - لاف تو شک (مجموعه نثر طنز) - کتاب نشر - بیسرو ته - نشر قاف - داستانهای کوتاه طنز - مجموعه نثر طنز - آخرین زلزلهی تهران - کتاب صوتی لطیفههای عرفانی - کتاب صوتی کافه خنده - کتاب صوتی لطیفههای دلگشا - کتاب خنده در مراسم تدفین - کتاب صوتی لطیفههای شیرین - کتاب صوتی لطیفههای طربانگیز و... ◇ نمونهی شعر: (۱) [جزیرههای گمشده / برای غلامرضا بروسان] فرصت نمیدهد دلت برای جهان تنگ شود حتی برای خودت بیهوا میرسد و همهی هوای حوالیات را پر میکند ما با تفنگهایمان دوست پیدا میکنیم و با کلماتمان دشمن اندوه بزرگی است زیستن. (۲) [سربازی ابرها] پنجره را باز کن تا به ابرهای عبوری سلام کنیم زنم پنجره را رو به باران باز میکند میگویم: نگاه کن شبیه سربازی است که مدام شلیک میکند زنم میگوید: به او بگو چقدر دلمان میخواهد زیر رگبارش بمیریم ابر سرباز میخندد و ما خیس میشویم و ما میمیریم. (۳) [ابرهای بازیگوش] سر به هوا شده بود آخرین بار که از خانه بیرون زد پیراهنش بوی باروت و خون گرفت یادش رفت به خانه برگردد فرشتهها میگویند او را دیدهاند در آسمان که سرود آزادی میخواند و ابرهای بازیگوش در سوراخ سینهاش پنهان میشوند. (۴) [گذرنامه] هرجا بخواهد، میپرد پروانه کوچک از غرب به شرق میوزد بدون گذرنامه باد من اما محل تولدم را وطن نامیدهام و برای مرزهای خاردارش میجنگم. (۵) [از چپ به راست] اولین املای کودکیام را از چپ به راست نوشتم معلم گفت: هر وقت دنیا وارونه شد بیست میشوی آهای آقای معلم جای درختها تفنگ روییده گلها بوی باروت میدهند و مردم برای شکار فرشتهها دسته دسته به اقیانوس میروند دنیا وارونه شده باور کن. (۶) [گل یا پوچ] سخنران پشت تریبون رفت گوش ها و چشم هایش را درآورد و برای خطابه بلندش آماده شد حاضران مغزهایشان را به نگهبانی جلوی در تحویل می دادند. دست و پایمان را در آورده بودند تا از دنیا فرار نکنیم به خانه برگشتم کتم را در آوردم و خودم را به چوب رختی آویزان کردم (۷) [مرثیه] به تک تک دوستانم زنگ زدم گفتم: روحم سبکتر شده است دارد پرواز میکند به تک تک دوستانم زنگ زدم گفتم: روحم به گیره جسمم گیر نمیکند اگر فردا از خواب بیدار نشدم حلالم کنید دوستانم همگی خندیدند و شب به خیر گفتند. (۸) [پانچ] تمام مدارک شناساییام را به اداره صدور گواهی فوت بردم گفتم: لطفاً سوراخ کنید. (۹) [باید شست] گوشهای میگریستم عابری گفت: حالتان خوب است گفتم خوبم تنها تکهای تنهایی توی چشمم رفته است (۱۰) [عرق] پدرم کارگر بود تنش بوی عرق میداد برادرم فیلسوف بود دهانش بوی… پدر را به خاک سپردیم و سنگ قبرش را با گلاب شستیم حالا خانه بوی عرق میدهد گورستان بوی فلسفه. گردآوری و نگارش: #زانا_کوردستانی
|